من انسانی هستم که به دنیا آمدن و زندگی کردن ام دست خودم نبود. توی یک خانواده ی معمولی به دنیا اومد، فقط یک برادر بزرگ تر از خودم داشتم. بعد از گرفتن دیپلم ام، خاله ی پدرم منو واسه ی نوه اش خواستگاری کرد. مادرم بهم گفت پدرت راضیه و میخواد نظر خودتو بدونم. چیزی نگفتم. عقد کردیم و بعد از یک سال هم عروسی. همه چیز خوب بود، داوود واقعا از هر لحاظی عالی بود و مرد زندگی. تاکسی داشت و صبح تا شب جان می کند برای یک لقمه نان. منتظر داستان زندگی شما هستیم ❤️ ⭕️ @dastan9 🌺💐