eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.7هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
من انسانی هستم که به دنیا آمدن و زندگی کردن ام دست خودم نبود. توی یک خانواده ی معمولی به دنیا اومد، فقط یک برادر بزرگ تر از خودم داشتم. بعد از گرفتن دیپلم ام، خاله ی پدرم منو واسه ی نوه اش خواستگاری کرد. مادرم بهم گفت پدرت راضیه و میخواد نظر خودتو بدونم. چیزی نگفتم. عقد کردیم و بعد از یک سال هم عروسی. همه چیز خوب بود، داوود واقعا از هر لحاظی عالی بود و مرد زندگی. تاکسی داشت و صبح تا شب جان می کند برای یک لقمه نان. منتظر داستان زندگی شما هستیم ❤️ ⭕️ @dastan9 🌺💐
یک مدت بعد از ازدواجمان، با درد شدیدی که توی پهلوی چپ ام احساس می کردم با مادرم به دکتر رفتم. بعد از چند آزمایش و سونوگرافی گفت کلیه ی چپ ام به شدت عفونت کرده.. کلی قرص و دارو نوشت برای دو ماه. داروهارو که مصرف کردم تمام شد، دوباره رفتم دکتر. گفت عفونتم برطرف شده و مشکلی نیست اما چند روز بعد باز دردم گرفت. این سری با خود داوود رفتم یک دکتر دیگه و اون مجدد نوشت سونوگرافی. با دیدن جواب سونوگرافی ها با کلی من من کردن گفت کلیه ی چپ ام کلا از بین رفته! یا باید پیوند بزنیم یا کلا برشداریم! یک دنیا هم دارو نوشت. ❤️ منتظر داستان زندگی شما هستیم ❤️ ⭕️ @dastan9 ❤️🌺💐
دو ماه تو بیمارستان بستری بودم.. بعد از کلی دردسر بالاخره یک کلیه پیدا شدن برای پیوند! بعد از عمل هم دو هفته موندم تو بیمارستان. مادرم بیچاره پاب‌پای من اذیت می شد و عذاب می کشید. کم کم حالم بهتر شده بود. اما مشکل بزرگ اونجا بود که دکتر گفت بخاطر داروهایی که مصرف میکنم هیچ وقت نباید باردار بشم! داوود با شنیدن این حرف بشدت تو خودش رفت و اخم کرد. بعد از این که کمی حالم بهتر شد، یک روز مادرشوهر و خواهر شوهرم ناهار اومدن پیشمون.. مادرشوهرم از عمد حرف رو کشید به بچه و اینکه هر کسی آرزو دارد بچه داشته باشد! ⭕️ @dastan9 🌺💐
چیزی نمی گفتم. خواهر شوهرم هم آرام با داوود صحبت می کرد و هی اخم های داوود بیشتر توی هم می رفت. شب، داوود بعد از شام گفت میخواد باهام صحبت کنه و حرفش هم این بود که یا جدا بشم یا رضایت بدم ازدواج کنه و بچه دار بشه! به حدی شوکه شدم که از حال رفتم! چشم که باز کردم رو تخت بودم و سرم به دست. صبح بدون کلامی با چمدون لباس هام زدم از خونه بیرون. یک هفته خونه ی پدرم موندم تا اینکه مادر شوهرم با خونه ی پدرم تماس گرفته و به مادرم گفته بود تکلیف پسر منو مشخص کنید، نمیتونه که تا آخر عمر آواره ی دختر مریض شما باشه. مادرمم گفته بود لازم نیست آواره بمونه بیاد دخترمو طلاق بده بره هر کاری میخواد بکنه. بعد از سه ماه طلاق گرفتم.. با نصف مهریه ام که می شد ده سکه. چند ماه بعد مجدد با دختر دایی اش ازدواج کرده بود. ⭕️ @dastan9 🌺💐
یک روز که با مادرم از تره بار بر می گشتم، خاله ی پدرم تماس گرفت و با گریه گفت داوود افتاده زندان! یک نفر با کلی مواد میشینه تو تاکسی داوود و هنگام پیاده شدن ساک مواد رو بر نمیداره.. پلیس هم که دنبال اون مواد ها بوده، تو تاکسی داوود پیداشون میکنه! خاله پدرم کلی پشت تلفن کلی التماس کرد که به دخترت بگو داوود رو حلال کنه، اون بخاطر بچه دخترتو طلاق داد اما حالا که زنش حامله است خودش افتاده زندان و معلوم نیست بتونه بچه اشو ببینه یا نه! نمی دونم واقعا چرا اما بغض کردم. همون شب یه پیام از یه شماره ی ناشناس هم برام اومد که فقط نوشته بود "حلالم کن!" و من فقط به این فکر می کردم که چجوری حلالش کنم! ⭕️ @dastan9 🌺💐