🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۴۵ عبدالواحد عباسی ┄┅┅❀┅┅┄ 🔹 وطنی رو به‌من کرد و گفت: این بیسیم را بگیر تازمانی که دشمن سرنیزه اش را در گلویت قرار نداد، تو حق استفاده از آن را نداری. وقتی دشمن آمد و سرنیزه اش را روی گلویت قرار داد و داشت آن را می برید، می گویی وطنی، وطنی، خرمشهری داره می‌رودا آن وقت ما می آییم شما را کمک می کنیم، در غیر این صورت شما حق نداری از بیسیم استفاده کنی. مفهوم شد؟ گفتم مفهوم شد، به چشم. من هم که بیسیم را از دستش گرفتم، بعد از چند دقیقه برای این که اذیتش کرده باشم بیسیم را روشن کردم و گفتم: الو الو وطنی، خرمشهری دارد حرف می زند. گفت: زهر مار مگر نگفتم الکی روشنش نکن. گفتم: می خواستم امتحانش کنم کار می کند یا نه؟ قایق تا ۲۰ متری سنگر می رسید و از آنجا هم بایستی پیاده برویم و البته همه اش نهر آب بود. تنه درخت گذاشته بودند که بایستی از روی تنه درختها رد بشویم. روی تنه درخت که رد می شدم پایم لیز خورد و با بیسیم به داخل آب افتادم. من و عزیز حمید نژاد، دو تایمان توی آب افتادیم. از آب که بیرون آمدم میخواستم امتحانش کنم با بیسیم وطنی. به وطنی گفتم. او باز جواب داد زهر مار، مگر نگفتم که این بیسیم را روشن نکن. البته رمز ما وطنى، وطنى، و خرمشهری بود. الآن می‌آیم. یک تیر خلاص به شما می زنم. گفتم ای بابا توی نهر آب افتادیم. می‌خواستم ببینم آیا بیسیم کار می کند یا نه؟ گفت: خاموشش کن کار می‌کند. اما اعصابش را حسابی داغون کردم. خلاصه در این کمین ما نتوانستیم اسیر بگیریم. چندین بار هم با دشمن درگیر شدیم. سنگرمون هم لو رفت و به رگبار و خمپاره ما را بستند. مجبور شدیم سنگر را ترک کنیم. پانزده روز ما آنجا بودیم. بیش از ۳ بار با دشمن درگیری سختی داشتیم هر بار هم که از کانال می آمدند، تلفات و زخمی می دادند فهمیدند که کانالشان لو رفته است. دفعه بعد از جای دیگری آمده بودند. در پی حوادث کمین، وطنی ما را از آن بیرون کرد؛ چون از اوّل گفته بود که حتی تیری شلیک نکنیم. او گفت: با کاری که ما انجام دادیم کمین لو رفت و نتیجه نگرفتیم. برگشتیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂