🍂 دشت آزادگان
▪︎روند جنگ و
نقش مقام معظم رهبری و دکتر چمران
محمد جواد مادرشاهی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 وقتی که جنگ آغاز شد، مرحوم چمران عازم خوزستان شدند، تقریباً بین ۱۰ تا ۱۵ روزی از جنگ می گذشت. من از طریق نخست وزیری برخی از برادران را فرستاده بودم و پس از بازگشت آنان از اهواز گزارشاتی را آوردند و باعث نگرانی شدند. در آن زمان حضرت امام (ره) فرمودند: برای جنگ آماده باشید. آمادگی در این فرآیند یعنی «آمادگی فیزیکی». گفتم با این کفش و لباس بخواهم به جنگ بروم، امکان پذیر نیست. برای نبرد و جنگ باید آمادگی داشته باشیم. لذا به سوی خوزستان حرکت کردم و از خیابان امام (ره) لباس نظامی خریدم. کفش، جوراب و کلاه گرفتم و ظهر پنجشنبه ای بود که به خانه بازگشتم. رسیدم منزل که گفتند: از اهواز زنگ زدند و اعلام کردند که مرا هر چه زودتر میخواهند، چون در اهواز وضع خیلی نابسامان است و هر چه فوری باید به آنجا بروم. برای حرکت به اهواز به ستاد مشترک تلفن زدم، یک هواپیمای نظامی 130-C آماده حرکت بود. بلافاصله به فرودگاه رفتم و در همان بعد از ظهر سوار هواپیما شدم و به اهواز رفتم. در فرودگاه اهواز به محضر مقام معظم رهبری رسیدم. آن موقع امام جمعه تهران بودند و منتظر هواپیما مانده بودند تا به تهران حر کت کنند. خدمت حضرتش رسیدم. ایشان را که دیدم فرمودند شما کجا میروید؟ گفتم دارم میروم به ستاد ببینم چه کاری می توانم انجام دهم؟ فرمودند آقای سلیمی اهواز هستند. آن موقع، ایشان سرهنگ سلیمی بودند و مشاور مقام معظم رهبری و قبلاً وزیر دفاع بود. در هر حال فرمودند: سرهنگ سلیمی در دانشگاه جندی شاپور است و شما مستقیماً نزد ایشان برو. این را که فرمودند، مستقیماً نزد سرهنگ سلیمی رفتم. تقریباً ساعت ۳ یا ۴ بعد از ظهر بود که ایشان را دیدم. محبت زیادی کردند و نشستی با هم داشتیم، در حالی که ما باهم گفتگو می کردیم، صدای انفجارات بهگوش میرسید. جنگنده های دشمن حمله ور میشدند و بمب می انداختند. تدریجاً بمباران به اطراف جلسه رسید و در چند متری ما گلوله ها و بمبها منفجر میشد. من از همه جا بی خبر حرکت کردم و آمدم از سرهنگ سلیمی جدا شدم و کنار رودخانه کارون رفتم. البته با یک عده ای از نیروهایی که اصلاً جبهه را نمی دانستند کجاست؟! همین طور از دانشگاه شهید چمران حرکت کردیم به طرف رودخانه و همراه تعدادی نیرو راه افتاديم. كیف سفرم هنوز هم در دستم بود. هنوز از لحاظ روحی آمادگی نداشتم، ولی دیدم که یکسره اهواز بمباران میشود. تا غروب کنار رودخانه ماندم تا این که قایقی آمد (بلم) و ما را به شرق رودخانه برد و در منزل یکی ماندیم و پذیرایی از ما به عمل آوردند و صبح روز بعد به استانداری خوزستان و دانشگاه جندی شاپور رفتم. آن روزی که من با آقای سرهنگ سلیمی جلسه داشتم همان روز پنجشنبه بعد از ظهر مهمات لشکر ۹۲ زرهی به صورت پراکنده روی زمین بودند و یک هواپیمای عراقی آنجا راکت انداخت و در پی آن مهمات منفجر گردیدند و آتش به داخل زاغه های لشکر که پر از موشک و مهمات بود نفوذ کرده و انفجارهای وحشتناک و سنگینی رخ داد و باعث پراکندگی مردم شد. از آن تاریخ مردم اهواز شهر را ترک کردند و در همان روزها بود که تعداد سه هزار نظامی و نیروهای مردمی به اهواز آمده بودند و متأسفانه امکان سازماندهی آنان نبود. همزمان مرحوم دکتر چمران خیلی از وضع اهواز نگران بودند و هر شب خودشان به همراهی پنج یا شش نفر می رفتند و به دشمن شبیخون می زدند و تلفاتی وارد می کردند. او از راه همان شبیخونهای پشت سر هم میخواست جلوی تحرک بیشتر دشمن را بگیرد و یک نمایشی از قدرت در برابر دشمن به وجود بیاورد و طرحشان این بود که با موشک از یک نقطه و محور علیه دشمن دست به یورش بزند و دشمن را وادار به عکس العمل کند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 دشت آزادگان
▪︎روند جنگ و
نقش مقام معظم رهبری و دکتر چمران
محمد جواد مادرشاهی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 تلاش شهید چمران و نیروهایش این بود که آرامش و خواب را از عراقی ها بگیرد و به آنان اجازه تحرک ندهد. این برنامه شبیخونها از اول شب تا صبح ادامه می یافت. بدین ترتیب تلاش مرحوم چمران این بود که به دشمن وانمود کند، در همه محورها در جلویش نیرو وجود دارد، حال آنکه نیرویی نبود و همان شهید چمران و تعدادی افراد رزمنده جنگ های نامنظم بودند و دیگر نیرویی وجود نداشت. در پی تشدید حملات دشمن به اهواز و فعل و انفعالاتی که به وجود آمده بود، آیت الله خامنه ای، رهبر معظم انقلاب اسلامی و شهید دکتر چمران به اهواز آمدند و نظم و انضباطی به نیروها بخشیدند و فرماندهی نیروهای جنگهای نامنظم را به سرهنگ سلیمی دادند که بعدها تیمسار و وزیر دفاع شدند. در نتیجه نیروهای جنگهای نامنظم به صورت یک واحد متشکلی در آمدند و ارگان های مختلف آموزشی آنان مشخص شد. عملیاتش مشخص شد، اطلاعاتش فراهم گردید و واحد اطلاعاتی آن را به عهده اینجانب سپردند و من اطلاعات مربوط به نیروهای نظامی دشمن را بر عهده گرفتم. در آن زمان جمع آوری نیروهای نظامی دشمن اصلاً مرسوم نبود، حتی ارتش هنوز هم جمع آوری اطلاعات در باره دشمن به آن شکل نداشت. شکلگیری رزمی سپاه هم در آن زمان وجود نداشت. سپاه تازه پایه ریزی شده بود و کارش را شروع کرد بود. برادر «افشردی» که نام دیگرش، «حسن باقری»، بود تازه آمده بودند و کار را با هم شروع کردیم که چگونه باید اطلاعات را جمع آوری کرد و چگونه این اطلاعات را منظم کرد و به چه صورت از نیروهای دشمن، برآوردی را به عمل آورد
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 دشت آزادگان
▪︎روند جنگ و
نقش مقام معظم رهبری و دکتر چمران
محمد جواد مادرشاهی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 در آن موقع من در ستاد جنگ های نامنظم یک ابتکاری انجام دادم. نقشه کار به این صورت بود که روی نقشه نیروهای دشمن توپخانه اش، نیروهای تانکش، و امکاناتش را مشخص کردم و طریقه آرایش او توی این طرح مشخص گردید و در مقابل آن هم، نیروهای ما و امکانات ما مشخص شده بود و البته در مقابل نیروهای ما دو لشکر زرهی و مکانیزه بودند و هر لشکری حدوداً ۳۰۰ تانک داشتند و جمعاً رو به روی ما در جنوب اهواز ۶۰۰ تانک بود، حال آنکه در طرف ما فقط ۶۰ تانک وجود داشت و در برابر ۳۰۰ تانک لشکر دشمن ما فقط ۳۰ تانک داشتیم. در حقیقت اینها تانک نبودند و آنها را بین جبهه و جنگل گمبوعه قرار داشتند و از آنجا بهبعد به فاصله ۳ کیلومتر، اصلا نیرویی وجود نداشت و نیروهای چریکی شب ها از داخل جنگل گمبوعه در زیر جاده اهواز به دشمن حمله ور میشدند. در آن زمان دشمن در فاصله ۱۷ تا ۱۸ کیلومتری شهر اهواز بود و خود اهواز میدان نبرد شده بود. دشمن هم در آن زمان لزومی نمی دید که تحرکش را زیادتر کند و بیاید مثل خرمشهر، اهواز را بگیرد. زیرا از طرفی اهواز تقریباً خالی از سکنه شده بود و از طرف دیگر از نظر تاکتیکی راحت بود که نیروهای مقابلش را شناسایی دقیق میکرد و ببیند و راه نظامی که داشت این بود که بیاید و فشار بیاورد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 دشت آزادگان
▪︎روند جنگ و
نقش مقام معظم رهبری و دکتر چمران
محمد جواد مادرشاهی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 نیروهای ما در بالای جاده اهواز یک واحد نظامی بودند که روی تپه های فولی آباد متمرکز شده و البته هر طرفی که روی فولی آباد تسلّط میداشت و نیروهایش را در آنجا قرار میداد، نیازی به تصرف اهواز نداشت؛ چون در آنجا هم زاغههای مهمات ارتش بود و هم این تپه ها بر تمامی محله ها و نقاط شهر اهواز تسلط داشتند. هر نیرویی که آن تپه ها را میگرفت، در حقیقت اهواز را در تصرف داشت. اگر دشمن به ما فشار می آورد خط دفاعی ما پاره می شد و دشمن به آسانی به تپه های فولی آباد دسترسی پیدا میکرد و جاده سوسنگرد را قطع میکرد و شهر اهواز بی آنکه وارد آن شود، در دست می گرفت! در آن ایام اگر برای گرفتن تپه ها میآمد با هیچ مشکلی رو به رو نمی شد و تقریباً برای دشمن با آن امکانات زرهی و تانک تقریباً حمله دو ساعته کافی بود که شهر و تپه ها را به اشغال خود در آورد. اما به خواست خدا دشمن برآورد اطلاعاتی از نیروهای ما نداشت، نمی دانست که در برابر او چه نیرویی وجود دارد؛ چون بر آوردی از قدرت ما در دست او نبود، به همین جهت او حرکتی نکرد و به جلو نیامد وگرنه ما اهواز را از دست رفته می دیدیم، لذا با دکتر چمران نشستیم، گفتیم بیاییم یک فکر اساسی بکنیم که اهواز را از دست ندهیم. بنابر این به این جمع بندی از کارمان رسیدیم که یک خندقی بکنیم. یعنی در فاصله پانزده کیلومتری اهواز و دور تا دور اهواز حد اقل از جاده اهواز اندیمشک و اهواز - خرمشهر یک صد و هشتاد درجه این چنین زاویه ای را به فاصله ۱۵ کیلومتر خندقی بکنیم و در پشت این خندق، خاکریزی درست کنیم،
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
پایان
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۱
▪︎دکتر شیخ محسن حیدری
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 حمله همه جانبه زمینی و هوایی ارتش بعث عراق به خوزستان و به ویژه شهر اهواز در اوایل جنگ همراه با ویرانی ها و تلفات مردمی بود و برای دفاع از شهر و استان، همه مردم بسیج شدند و هر گروهی فعالیت میکرد اما انسجام رزمی میان مدافعین نبود!
در پی وقوع جنگ، مقام معظم رهبری مد ظله العالی آیت الله العظمی خامنه ای به همراهی دکتر چمران به اهواز آمدند و با ورود این دو شخصیت بزرگ انقلابی، برنامه ریزی برای زمین گیر کردن دشمن و جلوگیری از سقوط اهواز و استان آغاز گردید. لذا برای به کار گیری مردم اهواز و به ویژه عشایر داخل شهر و پیرامون آن که اعلام آمادگی کرده بودند، از سوی آیت الله موسوی جزایری نماینده امام (ره) در استان، آیت الله دکتر شیخ محسن حیدری نماینده کنونی مردم خوزستان در مجلس خبرگان رهبری و امام جمعه موقت اهواز که در آن زمان جزء رزمندگان دفاع مقدس بودند طی نامه ای به مقام معظم رهبری معرفی و این امر مقدمه تشکیل بسیج عشایر گردید.
آیت الله دکتر حیدری در این زمینه می گویند: برای تأمین اسلحه و مسلّح کردن عشایر به دستور آیت الله موسوی جزایری، با همراهی مرحوم حجت الاسلام سيد يونس هاشمی ۵۰۰ قبضه اسلحه برنو و ام یک از ارتش جهت بسیج عشایر تحویل گرفتیم. از طرفی آیت الله جزایری گفتند در حال حاضر مقام معظم رهبری دام ظله العالی و شهید دکتر مصطفی چمران برای ساماندهی نیروهای مردم در دانشگاه اهواز مستقرند، به این منظور طی نامه ای مرا خدمت آن دو بزرگوار معرفی کردند. در همان روز به مقر فرماندهی در دانشگاه شهید چمران رفتم و با مقام معظم رهبری که لباس نظامی بر تن داشت و بنده هم ملبس به لباس نظامی بودم، ملاقات کردم. نامه آیت الله را به آقا دادم و آقا که تازه وضو گرفته بودند، آن را نگاه کردند و دکتر چمران را صدا زدند و فرمودند: من هنوز نماز عصرم را نخوانده ام و این آقا را، آقای جزایری معرفی کرده است. ببینید چه کار دارد؟ دکتر شهید چمران با محبت مرا به حضور پذیرفتند و وقتی مشکل عدم آموزش نظامی برای نیروهای بسیج عشایری و کمبود اسلحه را مطرح کردم ایشان نیم ساعت با من صحبت کرد، و رؤس مطالبی که در آن شرایط برای یک فرمانده عملیات ضروری است به بنده منتقل کرد و برای حل مشکل آموزشهای نظامی دستور دادند تا نیروهای عشایری در اهواز گرد آوری شوند و در کنار دیگر نیروها آموزش ببینند. بدینسان بسیج عشایری شکل گرفت و نیروها در آن سازماندهی گردیدند و از طریق مساجد و دیگر اماکن برای جلوگیری از نفوذ دشمن به محورهای مختلف اعزام گردیدند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۲
▪︎آیت الله سید خضر موسوی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 آیت الله سید خضر موسوی از علماء اهواز که در بسیج مردمی نقشی اساسی داشت در زمینه سازماندهی نیروهای مردمی چنین می گویند:
زمانی که جنگ تحمیلی علیه جمهوری اسلامی آغاز گردید، سپاه و بسیج هم به گونه ای که بعدها سازمان یافته قدرت کافی نداشتند تسلیحات و اسلحه همه اش خارج از قدرت نیروهای انقلابی بود. من در جلساتی که با حضرت آیت الله موسوی داشتم، مسأله مشارکت مردم و عشایر عرب اهواز و دیگر مناطق استان را مطرح و گفتم: عشایر شیعه مذهب که در استان داریم سوابق مبارزاتی ممتدی علیه کفار انگلیس در جنگ های اوّل و دوم جهانی داشتند و با جان و مال خودشان بنا به فتوای مرجع تقلید جهان تشیع، حضرت آیت الله العظمی سید محمد کاظم یزدی طباطبایی طاب ثراه از حدود و ثغور خوزستان دفاع نمودند. این مردم در طول انقلاب اسلامی دوشادوش دیگر اقشار کشور علیه رژیم طاغوت مبارزه و شهدای بزرگواری تقدیم انقلاب نمودند. این مردم هم اکنون به من مراجعه می کنند و میگویند ما حاضریم در راه اسلام و نظام مقدس، جان خودمان را فدا کنیم. ما فرزندان همان پدرانی هستیم که در «المنیور (جنگ اعراب خوزستان با بریتانیا ۱۲۷۳) یا دیگر مناطق انگلیس را شکست دادند. ما می خواهیم همان کاری را که پدرانمان انجام داده بودند و با یک مرجع دینی اعلی جهاد کرده بودند با مرجع دینی دیگر یعنی امام(ره) جهاد کنیم و این اشغالگران متجاوز و خونریز که بی رحمانه و ناجوانمردانه به سرزمین تشیع حمله ور گردیدند، گوشمالی دهیم. من همین مطلب را به استحضار مقام معظم رهبری مدظله العالی در سفر به دهلاویه در فروردین ۱۳۸۵ رساندم. گفتم این مردم دیندار و ولایتمدار با دو مرجع جهاد کردند. مرجع اوّل آیت الله العظمی سید محمد کاظم طباطبایی یزدی در محرم ۱۳۳۳ هجری جهاد کردند و در شهریور ماه ۱۳۵۹ شمسی با یک مرجع دیگر یعنی بنیانگذار جمهوری اسلامی با متجاوزین بعثی به مصاف و جنگ پرداختند. البته این مردم مورد لطف مقام عظمای ولایت و رهبری بوده و می باشند
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۳
▪︎آیت الله سید خضر موسوی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 در آن زمان که جنگ آغاز شده بود، ما دفاع منظمی نداشتیم. ارتش ما از آمادگی لازم برخوردار نبود. سپاه خوزستان که در رأس آن برادرمان علی شمخانی بودند، اسلحه لازم را در اختیار نداشت. سپاه هم تازه تشکیل شده بود و از لحاظ اسلحه و مهمات در مضیقه بود. لذا ما به فکر چاره برای بسیج مردم بودیم و آنها هم آماده برای مبارزه؛ لیکن یک نهاد مسؤول میبایستی وجود داشته باشد که مردم را سازماندهی و آموزش داده و آنها را به محورهای نبرد اعزام نماید تا این که مقام معظم رهبری مد ظله العالی و شهید دکتر مصطفی چمران به اهواز آمدند و با آمدن این دو شخصیت انقلابی، تحرکی در جبهه ها به وجود آمد. همراه با دکتر چمران نیروهایی از تهران آمدند و تعدادی از همرزمان دکتر که از لبنان آمده بودند به اهواز رسیدند. من خدمت این دو بزرگوار رسیدم. بارها شهید نامدار دکتر چمران به منزلم در منطقه سید خلف شمال کیانپارس می آمدند و جلساتی داشتیم و او با زبان عربی با من گفتگو میکرد و من در مورد مبارزاتش در لبنان و دوره چریکی که در مصر داشت از او پرسش هایی میکردم و دوستی خوبی بین ما برقرار گردید و در جریان محاصره نیروهای جنگ های نامنظم در سوسنگرد، من یک وانت مواد غذایی بردم و شخصاً در وانت بودم در حالی که از زمین و آسمان باران گلوله می بارید کار خودمان را می کردیم. شهید چمران از این حرکتی که می کردیم، خیلی سپاسگزاری کردند . او به من اطلاع داده بود که ای سید اگر غذا به بچه های ما نرسد، آنها از گرسنگی تلف میشوند. من گفتم تا چند ساعت دیگر غذا به آنها خواهد رسید. نزد زنان عرب در اطراف سوسنگرد و هویزه رفتم و غذای گرم با همگامی و همکاری زنان مسلمان به آنان رساندم. در هر حال با کمک مقام معظم رهبری و شهید دکتر چمران و از طریق مساجد، عشایر را سازماندهی کردند و بعدها البته که بسیج قوام مستحکمی یافت، دیگر خود بسیج مردم را سازماندهی میکرد و در هر حال روزهای اول جنگ یک فرماندهی مشخصی نبود و همه مردم و گروهها فعالیت میکردند و دفاع توانمندانه ای را مینمودند و در آن زمان اهواز سخت بمباران میشد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۴
▪︎آیت الله سید خضر موسوی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 بسیاری از مردم با ماشینهای شخصی خود مجروحین را به بیمارستان ها منتقل می کردند و بسیاری هم به نگهبانی منازل مردم میپرداختند و زنان هم در پشت جبهه فعالیت داشتند و به صورت خود جوش مردم به حرکت در آمدند و جوانان غیور و جسور انقلابی به سوی جبهه ها می تاختند و مبارزهای اسلامی و اعتقادی انجام می دادند. من اغلب وقتها به محورهای نبرد می رفتم و به همراهی برادرم حجت الاسلام سید فرج موسوی و دیگر برادرانم از نزدیک شاهد تلاش و از خود گذشتگی مردم پیرو اهلبیت بودم.
شهید چمران انصافاً اگر نبود، شاید اهواز در همان روزهای اول سقوط می کرد. او در بعضی محورها از جمله دب حردان و جنوب کارخانه نورد لوله نیروی رزمی مجرب گذاشت. او شخصاً شبیخون میزد و ضربات محکمی بر دشمن وارد مینمود. ابتکارات زیادی را به خرج می داد. از جمله در مدتی کمتر از ۲۵ روز کانال آبی را راه انداخت و به سوی محل استقرار تانک های دشمن، آب سرازیر کرد و بین اهواز و دشمن دریایی از آب به وجود آورد و دشمن که قصد تصرف شهر را داشت و تا نورد لوله هم پیش تاخت ناگزیر از عقب نشینی گردید و نیروهایش را تا ده کیلومتری جنوب اهواز برد و فقط با سلاح دور برد و خمپاره شهر را می کوبید و خسارات و زیانهای مالی فراوانی را به وجود می آورد.
من و حتی برادرانم و خانواده ام از اوّل جنگ تا آخرش اهواز را تخلیه نکردیم و در این مدت طولانی ما در بسیج مردمی همکاری میکردیم و افراد عشایر را به دکتر چمران معرفی می کردم تا پس از آموزشهای نظامی و تهیه سلاح برای آنان به محورهای عملیاتی اعزام گردند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۵
▪︎حاج فرحان سعیدی طرفی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 در آغاز جنگ تحمیلی شهر اهواز روزانه بمباران میشد و نیروهای مردمی و بسیج مردمی سازماندهی مشخص نداشتند. میتوانم بگویم که هر محله و هر خیابانی بسیج مختص به خود داشت. نیروها از روی دلسوزی کار می کردند و فرمانده خاصی نداشتند. در حقیقت عده ای از مردم و به ویژه نیروهای جوان جمع میشدند و کارهای دفاعی مردمی در حد پشتیبانی انجام می دادند. من در خیابان کیهان غربی از کوی نهضت آباد (لشکر آباد) زندگی می کردم و نورد لوله محل کارم بود.
دشمن در همان روزهای اول جنگ تا نزدیکی کارخانه رسید. نیروی بازدارنده ای وجود نداشت و اگر دشمن به پیشروی ادامه می داد شهر اهواز را میگرفت. با وجود این ایستادگی مردم و نیروهای انقلابی و ارتشی حکایت از یک مقاومت را می کرد. در همان زمان بر اثر بمباران کارخانه، سه نفر از کارگران مجروح و یک تن دیگر به شهادت رسید. از محورهای مختلف تعداد زیادی مجروح و شهید میرسیدند و به سالن سرپوشیده استادیوم ورزشی پهلوان تختی میآوردند. من در بسیج نیروی مردمی بودم و تا صبح به تخلیه شهداء و مجروحين می پرداختیم و آنان را به محلهای مختلفی جهت درمان یا دفن می فرستادیم. تقریباً هر شب ۴۰ تا ۴۵ تن مجروح و شهید تخلیه میشدند و ما هم با کمک همدیگر، مجروحین را جابجا می کردیم.
روز هفتم مهرماه بود که من در حالی که خسته و خواب آلود بودم به خانه ام در منطقه لشکر آباد باز می گشتم و حتی توان راه رفتن را نداشتم. شب قبل از آن شهید و مجروح زیادی را آورده بودند. اغلب افراد جوان بودند که شهید و مجروح شده بودند. صحنه های دلخراشی بود! بیشتر مجروحین مشکلات اعصاب و مغزی داشتند و در حال اغما بودند و اگر به آنها می رسیدند و تحت عمل جراحی قرار میگرفتند اغلب زنده می ماندند؛ لیکن بر اثر نبود پزشک متخصص چند ساعت در سالن ورزشی میماندند و شهید می شدند. در آن زمان فقط بیمارستانهای امام (ره) و گلستان (دانشگاه شهید چمران) فعال بودند و خود بیمارستان ها زیر بمباران شدید قرار داشتند.
در آن شرایط مجروح و غیر مجروح و حتی نیروهای امدادی و مردمی به زندگی خویش ایمن نبودند. به این جهت بود که من زن و بچه هایم را به ملاثانی فرستاده بودم و خودم به کمک رسانی می پرداختم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۶
▪︎حاج فرحان سعیدی طرفی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 روز هفتم مهرماه ۵۹ بود که جهت استراحت به خانه ام در خیابان کیهان لشکر آباد بازگشتم که گلوله توپ در چند قدمی من منفجر شد. موج انفجار به حدی شدید بود که من به هوا شده و محکم بر زمین افتادم. بر اثر ترکشهایی که به دست راست و سینه ام اصابت کرده بود بخشی از دستم و سمت راست سینه ام مجروح و نیز انگشت کوچک پای چپم قطع گردید. به حال اغما افتاده بودم که مردم به یاری من آمدند و مرا با وانت باری به بیمارستان رساندند و در بیمارستان شماره ۲ تحت عمل جراحی قرار گرفتم. خانواده ام از من بی خبر بودند؛ لیکن همسایه ها به یاری من شتافتند تا این که در بعد از ظهر روز هفتم مهر ماه ۵۹، خانواده ام سراسیمه در حالی که همسرم و دیگر اعضاء خانواده می گریستند به دیدنم آمدند. به آنها میگفتم جای نگرانی نیست. مردم خوب شهر، سریعاً مرا رساندند و دکتر عباسی زاده، مرا تحت عمل جراحی قرار داده است. پرستاران بیمارستان با مهربانی و محبت به درمان و کمک من شافتند.
در همان روزها مدیر بیمارستان به دیدارم آمد. باورم نمیشد که در بیمارستان آن قدر دوست و یاور پیدا کنم. خدا را شکر کردم که مردم به مسؤولیت خودشان خوب عمل می کردند. تقریباً همه دردها و نگرانی هایم برطرف گردید و احساس تنهایی نکردم.
به خودم می گفتم: در این محیط خیلی شلوغ و پر زحمت، چگونه پزشکان و مردم و پرستاران و افراد عادی به من توجه دازند. با این محیتها خونریزی و درد یک مرتبه برطرف گردید و احساس آرامش به من دست داد. وقتی آن روزهای پر مهر را به یاد می آورم، شعف و خرسندی به من دست می دهد. ملتی که دوستی و همبستگی را در جنگ و خون تجربه کرده اند باید برای همیشه این شیوه محبت و وحدت را حفظ کنند. با وحدت و همبستگی ملی بود که بمبارانهای استکبار جهانی را تحمل کرده بودیم. دست همدیگر را گرفتیم و پشت رزمندگان ایستادیم و هرچه داشتیم بین همدیگر تقسیم کردیم. حتی مجروحیت و شهادتها هم بین همه اقوام ایرانی تقسیم می شد. دیگر روح ناپسند قومگرایی در بین مردم نبود. مردم هر چه داشتند مثل یک خانواده به همدیگر می دادند. جنگ هم بر همین معیار پیش می رفت از خانواده ها و از مساجد سیل کمک های مردمی آغاز شد و گسترش یافت و نیروهای جوان و حتی مردان سالخورده راهی جبهه ها گردیدند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۷
▪︎حاج فرحان سعیدی طرفی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 دشمن بعثی فکر میکرد که در اندک مدتی سرزمین خوزستان را اشغال کند و نظام اسلامی را از بین ببرد. اما آن موقع دژ مستحکم نظام در روح امام (ره) و ملت نهفته شده بود. مردم با خون و گوشت و اراده شان می رزمیدند. در اهواز درب خانه ها باز بود. برای حفظ اموال مردم گروههایی راه می افتادند و به نگهبانی میپرداختند و دزد و سارقی وجود نداشت. همه و همه در یک سنگر قرار داشتند و در حفظ شهر اهواز مشارکت داشتند.
دشمن که روی عربهای شهر خیلی تبلیغ میکرد و طایفه ها و افراد مختلف را اسم می برد و تصویری بیهوده داشت که مردم را از امام(ره) جدا کند که با یورش جوانان عرب در حمیدیه روبه رو گردید. او متوجه شد که تانکهایش با فداکاری عرب هایی که دعوت به همکای می نمود منفجر گردیدند. لذا بی رحمانه عرب و غیر عرب را در آتش کینه ورزی خود از بین می برد و نابود میکرد. کسانی که گول تبلیغات را می خوردند آنها هم به واقعیت های سیاست های مزورانه دشمن آشنا گردیدند و بسیاری از این جوانهای کم تجربه به سوی جبهه ها روی آوردند و دلاورانه رزمیدند و شهید شدند. روز هفتم مهر ماه بود شاید ساعت ۳ بعد از ظهر که حادثه تلخی در اهواز روی داد. من روی تخت بیمارستان خوابیده بودم که ناگهان انفجار عظیم و دهشتناکی روی داد. انفجار طوری بود که من از تخت پرت شدم. متعاقب آن انفجارهای متعددی رخ داد و از هر سو خمپاره و موشک مثل باران بر زمین می ریخت و وحشت عجیبی به وجود آمد. بعضی میگفتند عراق وارد شهر شده و دست به قتل عام زده است. هر چه ما پرسش می کردیم کسی اطلاع دقیقی نداشت. همه در حال فرار و گریز دستجمعی بودند. پزشکان و پرستاران ناگهان محل کار خود را ترک و به سویی می دویدند و میگفتند ما نمی خواهیم دست نیروهای دشمن اسیر بشویم. تا آن موقع کسی از شهر نرفته بود. بسیاری از ساکنین شهر برای اینکه در دست دشمن به قول خودشان اسیر نشوند، با هر وسیله ای که داشتند به سوی دزفول و شوشتر و رامهرمز و اندیمشک میگریختند. هر کس دست زن و بچه های خودش را گرفته و شهر را ترک میکرد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۸
▪︎حاج فرحان سعیدی طرفی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 در کنارم همسرم و تعدادی از بستگان و پسرانم بودند که گفتند ما ماشینی داریم. بهتر است هر چه سریعتر و قبل از رسیدن نیروهای دشمن بیمارستان را ترک کنیم. با سرم و لباس بیمارستان در حالی که از محل جراحاتم خون می ریخت مرا سوار ماشین کردند و به سوی ملاثانی (بین اهواز و شوشتر) راه افتادیم. در مسیر راه، صحنه های دلخراشی را دیدم. قلبم جریحه دار گردید. بعثی ها را نفرین می کردم و دوست داشتم اسلحه در دست داشته باشم و به این ناجوانمردان می تاختم. زنان و کودکان جیغ می زدند. هزاران هزار انسان پا برهنه و فقیر التماس میکردند و می گفتند ما را ببرید.
اما فریادرسی نبود! بعضی از بس دویده بودند که از نفس افتاده و تشنه بودند و تقاضای آب می کردند.
مردم هم مضطربانه انجام میگرفت. گروهی به سوی شرق رودخانه با قایق عبور می کردند و در آن سوی ساحل کارون پیاده میشدند و جمعی از شرق آمده و در غرب ساحل پیاده می شدند. هدف خاصی وجود نداشت. کجا مردم میخواستند بروند، نامعلوم بود؟ همه در تلاش بوده تا اسیر عراقی ها نشوند.
نزدیکای غروب بود که اولین اطلاعیه از سوی رادیوی اهواز خوانده شد و گفته شد زاغههای مهمات بر اثر بمباران منفجر شده. این انفجارها وحشت زیاری به وجود آورده بود.
با این وصف اطلاعیه رادیوی اهواز اثر چندانی در آرامش مردم نداشت و از آن تاریخ بود که شهر تخلیه گردید و مردم اهواز راهی شهرهای دور دست شدند. با این وجود بسیاری از مردم در شهر ماندند و در مساجد بسیج شدند و عده ی زیادی هم که در غرب شهر ساکن بودند پس از اسکان خانوادههای خویش در اصفهان یا تهران و شیراز و قم، مجدداً به اهواز بازگشته و در دفاع مشارکتی فعال داشتند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۹
▪︎حجت الاسلام سید فرج موسوی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 در آن زمان سپاه هنوز آن قدرت و قوت را نداشت. بسیج هم تشکیل نشده بود و ارتش وضعی بهم ریخته ای داشت. لذا غربیها و دشمنان انقلاب حمله را به سرحدات ایران و احتمالا تصرف خوزستان و حتی پیشروی تا قلب ایران را مناسب دانستند. یورش بعثی ها در روز ۳۱ شهریور ماه با بمباران فرودگاهها آغاز گردید. مرزها هم باز بود. اغلب پاسگاهها توسط عده ای ژاندارمرم پیر و با اسلحه سبک نگهداری می شدند که ساعت های اولیه یا کشته شده و یا دست به عقب نشینی زدند. دشمن توانست در همان روزهای اول جنگ تا عمق ۸۰ کیلومتری هم نفوذ کند به طوری که تا ملاشیه و نورد لوله هم رسید. اگر یک گام جلوتر میآمد بدون شک اهواز را می گرفت.
برادرم آیت الله سید خضر موسوی از مردم تقاضا کرد که به حرکت در امده و در بسیج عشایری ثبت نام نماید در این راستا تعدادی از سران عشایر به دیدن ایشان آمدند و اعلان همبستگی کردند. عشایر درخواست اسلحه برای مصاف با دشمن نمودند، ولی اسلحه مؤثر غیر از برنو و ام یک نبود. منهم به عنوان مبلغ از سوی برادرم گسیل شدم و با بزرگان طوایف به گفتگو پرداختم. خوشبختانه همه افراد عشایر شهرستان اهواز و دیگر مناطق آماده هرگونه همکاری و فداکاری بودند. سیل نیروهای مردمی به بسیج عشایر سرازیر گردید. اولین ضربه کاری علیه نیروهای بعثی توسط مردم و عده ای از بچه های سپاه انجام گرفت و لشکر ۹ ارتش زرهی عراق که برای تصرف اهواز اعزام گردیده بود با حمله نیروهای سپاه اهواز و نیروهای مردمی متلاشی گردید و اهواز از خطر سقوط رهایی یافت. در همه زمینه ها مردم در کنار نیروهای سپاه و ارتش بودند و همگامی آنان در دفاع از اهواز تحسین برانگیز بوده است .
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۱۰
▪︎حجت الاسلام سید فرج موسوی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 آغاز جنگ در ۳۱ شهریور ماه ۵۹ در اهواز همزمان با سازماندهی نیروهای مردمی و عشایر بسیجی بود. خوزستان و به ویژه اهواز سرزمین مقاومتها، استقامت ها و شهامت ها بوده و استوار در برابر مهاجمین بود. حرکت نیروهای بسیجی و بسیج عشایری به سوی جبهه ، قدرت پیشروی را از دشمن گرفت. جنگ تنها آلات و ابزار مدرن و ویرانگر نبوده و نخواهد بود. جنگ در فرآیند اندیشه ها و توانمندیهای یک قوم یک ملت و یک امت نهفته شده و جوانان از خود گذشته و فداکار و مؤمن اهواز و دیگر مناطق به نیروی الهی و شهادت مجهز بودند. مردان و زنانی که با نثار خون پاک و مطهرشان جهان استکبار را متحیر کردند. نیروهای بعثی که از حمایت تانکهای مدرن زره پوشها و خمپاره اندازها موشک ها و توپ های دور برد و سلاح های غیر متعارف و شیمیایی برخوردار بودند، از غرب و جنوب با دهها هزار سرباز کار آزموده و جنگی سیل آسا به حرکت در آمدند به حمیدیه و به ملاشیه و نورد لوله دست یافتند.
هیچکس امیدی نداشت که اهواز این شهر پر آوازه مقاومتها بتواند چون کوهی استوار بایستد و با فرزندان راستین خود آن مقاومت شجاعانه را بکند و ارتش سراسر مغرور و بی انگیزه بعث را به عقب براند. آن هم با عده ای افراد معدود که از تسلیحات کافی برخورد نبودند. چرا این رخداد به وجود آمد و عوامل انگیزههای آن کدامند؟ در یک کلمه وحدت و همبستگی اسلامی و ملی بود که ملتی با رهبری امامی توانمند و شکست ناپذیر توانست در برابر این تهاجم بایستد. با اراده و خون و استخوان مقاومت کرده و هشت سال بمباران ها و مرگ و ویرانی را به دوش بکشد و تسلیم نگردد و سرانجام توانست هم بعثیان را بیرون براند و هم استکبار جهانیرا به زانو در بیاورد.
محوریت جنگ و محوریت نظام با ولایت فقیه بود و این ولی فقیه بود که سکاندار هدایت ارکان نظام است لذا آنانیکه به این رکن رکین نظام مقدس ایمان و اعتقاد ندارند، جایگاهی در ایران اسلامی ندارند و رانده شده به شمار می روند و لو این که بزرگترین مقام اجرایی کشور را برعهده دارند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۱۱
▪︎حاج جبار سیاحی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 حاج جبار سیاحی از نیروهای بسیج عشایری در مصاحبه روز ۹۰/۲/۳۱ درباره تلاش ها و فداکاریهای خویش به عنوان یک نیروی بسیجی - عشایری می گوید:
جنگ که آغاز شد من و خانواده ام در کوی کمپلوی اهواز زندگی می کردیم. در آن زمان امام خمینی (ره) فرمودند: واجب کفایی است که همه آحاد ملت از کشور اسلامی که مورد تهاجم نظامی قرار گرفته دفاع کنند. دستور امام را با جان و دل پذیرفتیم. فرزندانم دکتر علی، مهندس حمید و مهندس مهران و نیز فرزند برادرم دکتر سعید و برادرش مسعود و نیز برادرهایم لباس رزم بر تن کردند. من با خود گفتم خدایا حتی یک تن از خانواده ام از مردان نمانده و ما به سوی دشمن حرکت کردیم. فرزندانم حتی جلوتر از من به حرکت در آمدند. به آنها یاد آور شدم که بایستی با مسجد محل هماهنگی کنیم. برای جنگیدن با دشمنی خونخوار و بی مروت بایستی روی برنامه کار کنیم. هر کس با توجه به هنر و امکاناتی که دارد وارد نبرد گردد. پسرم دکتر علی گفت: ما جوان هستیم و هر چند مدارج علمی را پشت سر نهاده ایم اما ما در گروههای نظامی و رزمی قرار می گیریم. آنها خطشان را معین کردند و راه مبارز مسلمان را در پیش گرفتند همراه با سپاه اهواز و حاج علی شمخانی. اسلحه نداشت، هر جا که درخواست سلاح میکرد میگفتند شما بایستی از تهران اسلحه بگیرید. بنی صدر در آغاز جنگ می گفت زمین می دهیم و زمان می گیریم؛ لیکن این شیوه جنگیدن در گذشته می توانست کارساز باشد، ولی زمان فعلی ما فرق میکند. هر وجب خاک اهواز یک چاه نفت دارد. مؤسسات عظیم نفتی و گازی و صنایع وجود دارند. اگر دشمن به آنها دسترسی پیدا می کرد، مثل هویزه و خرمشهر و یا چاههای کویت نابودشان میکرد. این منطق غیر عقلایی بود که بیان می شد. لذا دفاع تا سر حد شهادت و مقاومت و بردباری و ایستادن در برابر مهاجمانی که خطوط مرزی ما را اشغال و آماده ورود به شهرمان گردیدند، یک تکلیف بود. ما به نام اهواز و به نام خمینی(ره) و به نام عزّت و شرف آماده نبرد شدیم، اما همانطوری که گفتم این نبرد بایستی از روی سازماندهی انجام می گرفت.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۱۲
▪︎حاج جبار سیاحی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 سازمان دهندۀ ما شورای عشایری ما بود و مساجد. ما در جنب مسجد امام حسین(ع) در خیابان غزنوی بودیم. دوستانم حاج حسن کردونی، متصدی مسجد و حاج ناصر کردونی بودند و همینطور حسن کلهر. اینها از رزمندگان جبهه های نبرد بودند. مردانی با اخلاص و آماده شهادت.
ما از مسجد امام حسین (ع) فعالیتهای خود را به مسجد النبی(ص) واقع در خیابان ناصر خسرو، در کمپلوی اهواز منتقل کردیم. این مسجد پایگاه مقاومت بود و حدود ۱۸۰ تن از بسیجیان این مسجد با نام مسجد النبی (ص) شهید شدند و از مساجد بزرگ و فعال در جنگ بودنو! جوانان شهید این مسجد وصیت نامه ها را می نوشتند و میگفتند ما نزد حسین(ع) و علی اکبر حسین (ع) می رویم. اینها در نوجوانی و بین ۱۵ تا ۱۹ سالگی بودند. اینها سعادت دنیا و آخرت را درک کرده بودند. به دنیا پشت کرده و از بلا و غدر دنیا و وابستگی به دنیا روی برگرفته بودند. عشق به شهادت داشتند و می گفتند: اگر امام (ره) باشد، انقلابمان باقی می ماند. نظام مقدس اسلامی زنده میماند. ما اگر مردیم مهم نیست. دیگران جای ما را میگیرند. اینها گل های زندگی ما بودند. ما از این نوجوانان درسهای زیادی فرا گرفته بودیم. دلبستگی به دنیا نداشته و نداریم. خیانت به اسلام و سرزمین و کشورمان را نکردیم، به آنچه در می آوردیم قانع بودیم و خداوند هم چیزهای زیادی را به ما داد. امروزه افرادی که در قدرتند بایستی آن دوران جنگ تحمیلی را به یاد بیاورند و ببینند چقدر بچههای پانزده ساله و ۱۹ ساله خود را روی مین ها انداختند تا پیشروی نیروهای اسلام را ساده تر کنند. آن زمان عدل و انصاف و جوانمردی را به کار بردند و از بیت المال مسلمین دیناری بناحق برندارند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۱۳
▪︎حاج جبار سیاحی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 دوره جنگ، دوره ایثار و فداکاری بود. همه در تلاش بودند تا کشور را حفظ کنند زیرا حفظ کشور و نظام، تکلیف همه بود و همه افراد ملت بزرگ و مسلمان ایران و به ویژه مردم خوزستان و اهواز جوانمرد بودند. از همه چیزشان گذشتند جان را به جان آفرین تسلیم کردند و به دیار ابدی شتافتند و نامی بزرگ در تاریخ مبارزات اسلامی گذاشتند و رفتند و آفریننده بزرگترین عزّتها شدند. در هر حال می بایستی هر کس از ما وظیفه ای انجام دهد. جوانها اسلحه طلبیدند و من و برادر زاده ام، عبدالكريم، معروف به «حدود» به کمک رسانی به مردمی که بیش از ۱۵۰ کیلومتر و یا هفتاد کیلومتر از شهرهای آبادان خرمشهر و بستان و سوسنگرد و هویزه می آمدند می پرداختیم. وضعیت آوارگان جوری بود که هر بیننده را تکان میداد. آن آوارگان درمانده، بسیاری از بستگان و فرزندانشان را از دست داده بودند، و در حالی که گرسنه و تشنه بودند با قلبهای شکسته و با چشمانی گریان به اهواز می رسیدند.
هنوز در شهر اهواز نهاد و یا سازمانی برای استقبال از این آوارگان که تعدادشان به دهها هزار نفر می رسیدند وجود نداشت. من یک تویوتای دو کابین داشتم و برادر زاده ام، یک وانت پیکان نو. ما با آن دو ماشین آب و غذا میگذاشتیم و شبانه روز افراد آواره را به محل های امنی می رساندیم. کارم جوری بود که در ۲۴ ساعت فقط ۳ ساعت می خوابیدم و به کمک رسانی می پرداختم. بسیاری از زنان را که در حال زایمان با سرعت به بیمارستان امام(ره) و بیمارستان رازی و بیمارستان شماره دو گلستان میرساندم. در آن زمان هم پزشک به اندازه نیاز وجود نداشت.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۱۴
▪︎حاج جبار سیاحی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 روزهای اول جنگ هنوز عراق از رودخانه کارون عبور نکرده و آبادان را محاصره نکرده بود و تعداد زیادی از آوارگان آبادانی و خرمشهری از من و برادر زاده ام میخواستند که آنان را به ماهشهر و بندر امام برسانیم، زیرا بعضی از بستگانشان در آن دو شهر ساکن بودند. دیگر از سرنوشت خانواد خودمان اطلاعی نداشتیم. فرزندانم که راه مبارزه مسلحانه را علیه دشمن بودند و نمی دانستم در کدام محور مبارزه میکنند؟ در طول مدت خدمت و کمک رسانی بسیاری از صحنه ها را دیدم و مجروحین را به بیمارستان ها می رساندم که اغلب دست و پای آنان قطع شده بود. یا زنانی بودند که در گودال ها بدون کمک های پزشکی وضع حمل کرده و بر اثر خونریزی جانشان را از دست می دادند. یا خانواده هایی که دهها کیلومتر بدون آب و غذا حرکت نموده و از تشنگی جان خویش را از دست می دادند. یا پیرمردهایی بسیار ناتوان و سالخورده که در حال مرگ بودند و ما آنها را داخل خودروهای خود حمل میکردیم و از مرگ نجاتشان میدادیم. بشکه های آب و غذا را آماده می کردم و با خود می بردم و خدا می داند که جان بسیاری از افراد ناتوان و خسته و درمانده را نجات میدادیم. روزهای زیادی را بدینسان سپری کردیم. باور کردنی نبود که هرگز احساس خستگی را نمی کردم بلکه هر خانواده ای که به مقصد میرساندم جان تازه و قدرت تازه به من دست می داد. خداوند را شکر گزارم که در روزهای سختی و رنج و درد و بلا برای شهرم و برای وطنم کار کردم. دیگر عرب و عجم مطرح نبود. نسبت به همشهریان مسلمانمان احساس مسؤولیت میکردیم. وظیفه دینی و ملی ما بود که به یاری همدیگر بشتابیم. از رنج های همدیگر بکاهیم.
عشق به امام (ره) و انقلاب بیش از پیش به ما نیرو می بخشید.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۱۵
▪︎حاج جبار سیاحی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 علاوه بر انتقال مهاجرین به مکانهای امن، نوبت به گرد آوری نیروهای رزمنده رسید. من با خود روی تویوتای خودم جوانان شهری و روستایی را جمع آوری و به مسجد النبی(ص) می آوردم، و پس از آموزشهای نظامی برای جلوگیری از نفوذ دشمن به محورهای غرب و جنوب اهواز اعزام میکردیم. البته در این رابطه با آیت الله موسوی جزایری نماینده امام (ره) در خوزستان و نیز آیت الله دکتر شیخ محسن حیدری هماهنگی های لازم را انجام می دادیم؛ چون بسیج عشایری زیر نظر آن دو بزرگوار بود و آنها متولی تسلیح و اعزام نیروها بودند. ما در آغاز کارمان با مشکل آموزش نیروها برخورد کردیم. اغلب جوانان عرب که از روستاها برای نبرد با دشمن می آمدند و آموزش نظامی را نمی دانستند. لذا با کمک نیروهای جنگ های نامنظم شهید چمران که در دانشگاه مستقر بودند و دکتر شهید بر کار آموزش هم نظارت میکردند. جوانان را معرفی می کردیم و آنها پس از دیدن دوره کوتاه مدت نظامی، تسلیح و به جبهه ها اعزام می گردیدند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۱۶
▪︎حاج جبار سیاحی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 جمع آوری نیروها و آموزش دادن آنان و اعزامشان به جبهه ها خیلی سریع انجام می گرفت. در مورد مجروحین که از جبههها و محورهای مختلف اهواز به بیمارستان با ماشینم منتقل می کردم به صدها تن میرسیدند و خوشبختانه تعداد زیادی از این رزمنده های مجروح، از مرگ نجات یافته و پس از بهبودی مجدداً به جبهه های نبرد باز می گشتند. در مسجد النبی (ص) هم سرهنگ خادم رئیس بسیج بود و او فعالیت خوبی انجام میداد و همه نیروها را با علاقه مندی سازماندهی مینمود. نکته ای که در اینجا باید بگویم و همیشه در خاطره هایم مانده است شوق و اشتیاق جوانان و مردم اهواز برای نبرد با دشمن بود! یکی از کارهایی که پیوسته با دقت انجام می دادم کمک به مجروحان مغز و اعصاب بود که اینها را به هتل فجر، که محل بیمارستان امام (ره) شده بود منتقل می کردم و پزشکان متخصص جراحی آنها را تحت عمل قرار میدادند. در آغاز جنگ، پزشکان جراح که مانده و شهر را ترک نکرده بودند دکتر عباس زاده و دکتر حسن ساکی و دکتر جاسمی بودند که البته هر کدام از آنان تخصص خودش را داشت. مثلاً دکتر حسن ساکی، جراح زنان و زایمان بود که فارغ التحصیل از دانشگاه اسکاتلند بود و پزشکی متعهد و بسیار فعال بود! در بخش مغز و اعصاب بیمارستانهای اهواز با کمبود پزشک رو به رو بودیم و یکی دو پزشک عمل های سخت را انجام می دادند و اینها خواب و خوراک نداشتند. بعدها عده ای پزشک از تهران و شیراز و اصفهان آمده بودند و کمکهایی را می کردند. من هرگز از اهواز خارج نشدم و خانواده ام در کنار من بودند و از این که به همراهی برادرهایم و فرزندانم و فرزندان برادرهایم توانستیم در شهرمان بمانیم و کارهای عمده ای را برای جنگ انجام دهیم خوشحالم. من بخش عمده دارایی و سرمایه ام را صرف جنگ و کمک به هموطنان خود کردم و هشت سال جنگ حتی یک روز از خدمت به جبهه ها کوتاهی نکردم و از کارم راضی بودم که امر امام (ره) را به خوبی انجام دادم. آرزو دارم که اقشار ملت قهرمان مثل روزهای اول جنگ، در کنار هم باشند. با اخلاص روزهای جنگ کشور اسلامی را اداره کنند. انشالله
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۱۷
▪︎حاج جبار سیاحی
┄┅┅❀┅┅┄
در اهواز و دیگر مناطق استان خوزستان انسانهایی برای مبارزه با دشمن متجاوز برخاسته بودند که به دنبال نام و آوازه و شهرت .نبودند. مردمی که از لحاظ مالی در فقر به سر می بردند و
چون احساس مسؤولیت ،نموده وارد میدانهای کارزار گردیدند از منطقه های جنگی بیرون نرفته و همه بمبارانها و خطرهای جانی را به دوش کشیدند و دست به کارهای متهورانه و بی باکانه زده بودند. سید صالح موسوی از نیروهای عشایری اهواز بود که خاطراتش را این گونه
بیان می کند:
من سيد صالح بن سید علی موسوی در بسیج عشایری اهواز به جنگ خدمت می کردم و قبل از جنگ ما در روستای «عكبات از توابع شهر بستان زندگی می کردیم. معروفیت من در جنگ با تویوتای ۱۳۰۰ ژاپنی و آبی من همراه بوده زیرا با این تویوتا بسیاری از شناسائی ها و کمکهای اطلاعاتی را انجام میدادم و با آن هزاران آواره را جا به جا کرده بودم و خیلی از مجروحان را از مرگ نجات دادم مأموریتهای خطرناکی را بر عهده داشتم و اغلب در وسط جبهه دشمن به عنوان یک سید که راه را گم کرده از محل استقرار توپخانه ها و سلاح سنگین بعثی ها خبر می آوردم و در محورهای مختلف جنگی حرکت می کردم و در مدت هشت سال
جنگ در کنار مسؤولان جنگ بودم اما تویوتای آبی رنگم خود داستانی قابل ذکر دارد. شهریور ماه ۱۳۵۹ که عراقیها بستان را گرفتند آنها تویوتا را با زور از من گرفتند و در خانه ای نگهداشتند. محل نگهداری آن در روستای عگبات بود و من تصمیم گرفتم با کمک چهارده تن از جوانان عشیره ام به عگبات رفته و تویوتا را حمل کنم و به اهواز بیاورم. لذا از سید غیبان بن سید گاطع، سید وطن بن سید گاطع، سید قاسم بن سید حنظل، سید حسون بن سید صالح، سید تریاک بن سید بدر، سید عبد بن سید بدر سید دعیل بن سید بدر سید کاظم بن سید سلمان، سید جعفر بن
سید جهد، سید کریم بن سید جهد، سید چاسب بن سید یاسین سید بقعان بن سید گاطع و برادرم سيد فهد بن سید علی در منطقه جنگی بعثی ها نفوذ کرده و تویوتا را آوردیم. بدین ترتیب که دو قایق موتور دار را در بغل هم گذاشتیم و با چوبهای قوی و طناب بهمدیگر بسته و با چوب روی آنها را پوشش دادیم و از راه رودخانه فرعی کرخه عربات در وقت غروب راهی عگبات شده، تویوتا را روی دو قایق سوار کردیم و سریع به سوی نیزار به حرکت در آمدیم. عراقی ها که متوجه گردیدند با تانک ما را هدف قرار دادند؛ لیکن قایقها را در وسط نیزار گم کردند و ما تویوتا را به شهر رفیع هویزه رساندیم و پس از رفع اشکال فنی آن و گذاشتن باطری جدید، تویوتا را راه انداختیم و من از هویزه با آن به سوی اهواز حرکت کردم. در مسیر راه عده ای از مردم که خسته شده بودند سوارشان کردم و به اهواز رساندم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۱۸
▪︎حاج جبار سیاحی
┄┅┅❀┅┅┄
در آن زمان، با بسیج عشایری و استانداری خوزستان همکاری داشتم و چون به راه های مختلف استان آشنا بودم و بسیار سریع و دقیق کار میکردم از من خواسته شد تا حرکت تانک ها و نیروهای دشمن را گزارش دهم.
فوراً به سوی حمیدیه و سوسنگرد حرکت کردم و با چفیه سبز سادات و لباس عربی در حالی که همسرم کنارم نشسته بود به کوت سید نعیم طالقانی رسیدیم که ناگهان با تانکها و نیروهای عراقی رو به رو شدم. گفتم: اگر بخواهم برگردم آنها با تیربار مرا می زنند، لذا به صورت عادی به حرکتم ادامه دادم. در جلوی تانک ها که جیپ فرماندهی ارتش بعث حرکت می کرد مرا متوقف کردند و گفتند: سید تو این همه تانک را نمی بینی؟ چطوری جرأت کردی از میان تانک ها حرکت کنی؟ گفتم: من دارم به بستان می روم؛ چون خانواده ام آنجا هستند و من سید آنجا هستم و پدرم بیمار است و هر چه زودتر باید نزد او و خانواده ام برسم. گفتند: وقتی که داشتی می آمدی کجا نیروهای ایرانی را دیدی؟ جواب دادم من به نیروهای ایرانی چه کار دارم. اصلاً در بین راه نیرویی ندیدم. پرسیدند: شما که از حمیدیه آمدی اصلاً هیچ نیرویی آنجا ندیدی؟ گفتم من آن قدر در استرس به سر میبردم که اطرافم را نگاه نمی کردم وانگهی من با سرعت می راندم که سریع به بستان برسم. در حمیدیه مردم عادی هم هستند و نیرویی وجود ندارد.
گفتند: مطمئن هستی؟ باز گفتم: شما اجازه بدهید راهم را باز کنند تا به خانواده ام برسم. زنم هم به آنها گفت: ما سادات هستیم و می خواهیم زودتر به بستان برسیم. آنها حرفهای ما را باور کردند و اجازه دادند به طرف سوسنگرد حرکت کنیم. در ابتدای ورودی شهر سوسنگرد دژبان آنها مرا متوقف کرد و من داستانم و نام آن افسر را بردم که او به من گفت اگر کسی مزاحم شما شد بگو فلان افسر به من اجازه داد. اسم او را که آوردم راهم را باز کردند اما فرمانده سپاه سوسنگرد را دیدم که روی جاده افتاده بود. او سردار سرلشکر حبیب شریفی بود. او را می شناختم و بارها او و همکارانش را در اطراف نیزار می دیدم که با بعثی ها مبارزه میکرد. اطراف او عده ای از سربازان بودند. می خواستم بپرسم که چه شده؟ اما سربازان عراقی مانع شدند و گفتند: سید برو کاری نداشته باش.
منهم به سوسنگرد رفتم .
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۱۹
▪︎حاج جبار سیاحی
┄┅┅❀┅┅┄
آنشب بین بستگانم بودم. یادم هست شبی بود که ارتش عراق در حمیدیه شکست خورد و داستان از این قرار بود که در حمیدیه جوانان شهر و نیز تعدادی از سپاه اهواز با موشک و در وقت غروب به ارتش بعث که در حال حرکت به اهواز بود، حمله کردند و در چند دقیقه تعداد زیادی از تانکهای دشمن را به آتش کشیدند و بقیه تانک ها در گل گیر کردند. مردم شهرهای سوسنگرد و حمیدیه و روستائیان هم حمله کردند و تعداد زیادی از سربازان دشمن را از میان بردند. بلافاصله به سوی حمیدیه حرکت کردم و دیدم هلیکوپترهای جنگی هوانیروز به شدت تانک های در حال فرار دشمن را بمباران و موشکباران می کردند. عراق شکست خورده و از حمیدیه تا مرز تخلیه کرده و صدها تن از سربازان او به اسارت مردم در آمدند.
از سوسنگرد تا حمیدیه ادوات جنگی عراق از بین رفته و بقیه ارتش بعثی ها به سوی کرخه کور رفته و کسی از آنها باقی نمانده بود. مردم یزله و پایکوبی میکردند و از شکست ارتش صدام به شادی میپرداختند. آنها در خلال حرکتشان بسیاری از نیروهای مردمی را کشتند. در خانه های سازمانی شهر سوسنگرد دهها جوان پاسدار و نیروهای محلی را به شهادت رساندند. عده ای را با خوراندن بنزین آتش زدند از جمله یک سرباز به نام «محمدرضا سبهانی» را پس از خوراندن بنزین با آر پی جی به او شلیک کردند و به صورت مخوفی به شهادت رساندند. وقتی به حمیدیه رسیدم دیدم مردم محل، عده زیادی از سربازان دشمن را گرفته بودند و در ماشینهای مختلف سوار و آنان را به اهواز منتقل می کردند.
خلاصه غوغایی بود! من هم باز عده ای از اهالی بستان را که ماشین نداشتند به اهواز رساندم و مشاهداتم را به مسؤولان منتقل کردم. آنها از من خوتستند تا بروم و آخرین خبر را برای آنها بیاورم. بدون استراحت بازگشتم و از اهواز به سوسنگرد و از آنجا به شهر بستان رفتم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۲۰
▪︎حاج جبار سیاحی
┄┅┅❀┅┅┄
شهر بستان در دست پاسداران محلی و ژاندارمری بود. مردم بسیار خوشحالی میکردند. وقتی مرا دیدند گفتند: بالأخره تویوتا را از دست بعثی ها گرفتی و به روستاهای اطراف و حتی تا سعیدیه که مرز ایران و عراق در منطقه بستان بود رفتم. اثری از دشمن نبود. به خانه و خانواده ام سر زدم. پدرم گفت: من هرگز خانه ام را ترک نمی کنم عراقی ها هم که شکست خوردند و گریختند. در هر حال وضع منطقه را خوب بررسی و به استانداری خوزستان و بسیج عشایری بازگشته و مشاهداتم را گزارش دادم. در آن زمان وظیفه ای که از سوی استانداری برایم تعیین کرده بود مراجعه به مناطق دور افتاده مثل «ام الدبس» در شمال غربی بستان و صعده و منطقه شمال حمیدیه و روستاهای کرخه کور بود که من در آن مناطق تردد میکردم و مواد غذایی و حبوبات را برای افرا درمانده از جنگ میرساندم و افراد بیمارشان را به مراکز طبی میرساندم و در عین حال آخرین اخبار مربوط به شناسایی محل استقرار دشمن در منطقه طراح و کرخه کور را می رساندم. تقریباً نقاط پر خطر را به عهده من سپرده بودند. تدریجاً کارم جنبه رسمی تری یافت و عملاً در بنیاد مهاجرین به کار گرفته شدم و مدت چهارده سال در این بنیاد خدمت کردم.
در هر حال بیست روز بعد از شکست عراق در نهم مهر ماه ۵۹ باز دشمن با نیروهای بزرگتری به تپه های الله اکبر و بستان بازگشت. این بار ما در اهواز آوارگان زیادی داشتیم. دشمن که دید، مردم محل بزرگترین شکست را بر او وارد کرده بودند به شدت شهرهای مرزی و اهواز را بمباران کرد. سیل آوارگان به سوی عبدالخان و سه راه خرمشهر در اهواز سرازیر شدند. من با تویوتای خودم سیل وار حرکت می کردم و غذا و حتی دارو بین مهاجرین که بعضی بیمار بودند توزیع میکردم و همینطور به شناسایی مواضع دشمن می پرداختم. چنانچه به سوی تپه های الله اکبر رفته و عراقی ها مرا گرفتند. گفتند: کجا می روی؟ گفتم: گاوم در همین منطقه گم شده و آمدم آن را پیدا کنم. ماشینم را تفتیش کردند و همینطور خودم. چیزی پیدا نکردند. گفتند: دیگر توی این منطقه جنگی پیدات نشود. اگر بار دیگر بیایی هم ماشینت را مصادره میکنیم و هم شما را بازداشت کرده و به العماره میبریم. من هم تهدید آنها را جدی دیدم دیگر به سوی تپه ها نرفتم اما در محور کرخه کور طراح و مناطق شمال حمیدیه و عبدالخان می رفتم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۲۱
▪︎حاج جبار سیاحی
┄┅┅❀┅┅┄
از دیگر محلهای مأموریتم "چای السور" در شمال بستان "ابوالغريب" و «الساعودیه» که منطقه رملی شمال بستان قرار دارند بود. مسئولیت هزاران خانوار را برعهده من گذاشتند و به همه میرسیدم و حتی علاوه بر مواد غذایی پولی را که مسؤولان در اختیارم میگذاشتند بین افراد توزیع می کردم. وقتی که جمعیت مناطق مذکور به سوی اهواز و عبدالخان در شمال اهواز آمده بودند، دیگر کل روستاهای مذکور در دست عراقی ها افتاد و کسی از مردم نمانده بود و اجباراً در مناطقی امن اسکان یافتند که در دست عراقیها نبود. در منطقه کرخه کور و طراح شهید دکتر چمران فعالیت می کرد و نیروهای جنگهای نامنظم بودند و منهم به آن مناطق می رفتم. یعنی شمال کرخه کور در دست عراقی ها بود و جنوب آن نیروهای جنگهای نامنظم استقرار یافته بودند و من مواد غذایی را به آنجا میرساندم و آخرین تحرکات دشمن و فعالیتهای او را گزارش می دادم. بر اثر حضور شهید دکتر چمران و نیروهایش در منطقه طراح و کرخه کور، ضربات سختی بر دشمن وارد می شد و بعثی ها بر اثر شبیخونهایی که مردم و شخص دکتر چمران و نیروهای جنگ های نامنظم انجام میدادند تلفات زیادی داشتند؛ لیکن دشمن کلا در منطقه شمال کرخه کور استقرار یافته و با سلاح دور برد و تانک و خمپاره بر حمیدیه و روستاهای جنوب آن آتش باری می کرد. این منطقه تقریباً جنگلی است و استتار خوبی داشت. من در هر هفته، حداقل دوبار در آن منطقه تردد می کردم و همانطوری که گفتم هم مواد غذایی میرساندم و هم افراد مجروح و بیمار را به اهواز میبردم و در هیچ جایی ثابت نبودم. آقای محمد کیاوش علوی تبار که آن وقت مدیر کل آموزش و پرورش بود، حدود یکصد تن از خانمهای آموزگار که از مناطق جنگی آواره شده بودند در منطقه عبدالخان زیر نظرم قرار داد و گفت: سید برای رسیدگی به آوارگان، این تعداد نیرو از خواهران دبیر و معلم در اختیارت میگذارم. آنها هم در کار آمار برداری و کمک به خانواده ها و شناسایی خانواده های نیازمند با شما همکاری دارند و مبلغ یکصد هزار تومان در آذر ماه ۵۹ در اختیارم نهاد و من با دقت افراد نیازمند را با کمک خانمهای معلم شناسایی میکردم و به تعداد نیازشان پول در اختیارشان می نهادم و بعضی از خانواده ها که میخواستند به اصفهان و یا شیراز بروند یا دیگر مناطق مثل قم و تهران و کرج، کرایه راهشان و مقداری کمک دیگر به آنان می دادم و رسید از آنها می گرفتم. دقت در کارم به حدی بود که بارها حاج آقا کیاوش علوی تبار از من قدردانی می کرد و اعتماد زیادی به من داشت و می گفت: سید شما شبانه روز کار میکنی و بسیاری از مشکلات را حل کرده ای من به شما اعتماد دارم و ما تلاش میکنیم زحمات شما را جبران کنیم...... گفتم من وظیفه دارم به مردم کشورم و همشهری هایم کمک کنم و فقط به دعا نیازمندم و ما بایستی هر طور شده این هزاران نفر آواره را یاری دهیم کار مهمی را انجام نداده ام و امیدوارم این دشمن کینه توز و کافر را هر چه زودتر از خاکمان بیرون کنیم. ایشان انشاءالله گفت و چون لیست توزیع پول را به او دادم می خواست مبلغی کمک کند که گفتم بر من حرام باد اگر یک دینار از این پول بردارم.......
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂