🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۹۱ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 در همان روز طوفان شدیدی وزیدن گرفت، درختها و نخلها را با قدرتی تمام به حرکت درآورد و درها و پنجره های باز به هم کوبیده شد. بعد از خداحافظی از همکاران و دوستانم به استراحتگاه موقت برگشتم. طوفان همه چیز را به هم زده و چادرها را از جا کنده بود. دستور حرکت به سمت خرمشهر صادر گردید و همه سوار شدند و خودروها آماده حرکت شدند. خدا را شکر می‌کنم که در آن شرایط افسر بودم و در وظایف دشوار سربازان سهمی نداشتم. وقتی به ادارات مؤسسات و انبارهای دولتی مراجعه می‌کردم به ارزش ستاره ای که بر دوشم نصب شده بود پی می‌بردم. این ستاره های کوچک کارهای بزرگ را برایم سهل و آسان می ساخت. سرانجام نیمه شب بعد از فروکش کردن طوفان در حالی که باران می بارید به راه افتادیم. خودروها در ستونی منظم حرکت می‌کردند اما همان طور که در حرکت‌های شبانه معمول بود، به تدریج نظم و ترتیب خود را از دست دادند. من در آمبولانسی که پیشاپیش ستون حرکت می‌کرد نشسته بودم و اطراف جاده را با وجود تاریکی دهشتناک آن نظاره می‌کردم. سمت راست جاده نخلستانها بودند، با استناد اطلاعات جغرافیای ام در مورد جنوب عراق حدس می‌زدم که شط العرب در سمت راست این نخلستانها قرار دارد. مسیر حرکت ما همچنان ادامه یافت تا به نقطه ای رسیدیم که در سمت چپ آن گلوله های منور با رنگهای مختلف به آسمان پرتاب می‌شد و در سمت راست نیز شبح نخلستانها همچنان ما را همراهی می‌کرد. حدس زدم که به مرزهای بین المللی نزدیک شده ایم و پرتاب گلوله های منور گواه بر این بود که با خط آتش فاصله زیادی نداریم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂