🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 ماهک با بی‌خیالی شونه‌ای بالا انداخت و گفت: - به نظرم تو بیش از حد از ارزشی رو خانواده‌اش می‌ترسی.. - معلومه که می‌ترسم طرف کله گنده است زنده بودن یا مردن من هیچ فرقی به حالش نمی‌کنه خیلی راحت می‌تونه دستور بده که منو بکشن ...تو باشی از همچین آدمایی نمی‌ترسی؟ - چرا ولی من یه جایی قرار می‌ذارم که هیچکس اونجا نیاد خوبه به خدا که آرمان گناه داره باورت میشه دیشب رفتم باهاش صحبت کنم گریه می‌کرد؟؟؟ کل گوشیش پر شده از عکس‌های تو... ماهان میگه تو خونه شب و روز نداره به زور غذا می‌خوره تا فقط زنده بمونه...همین! سرمو بین دستام گرفتم و گفتم: - بسه ماهک دیگه از آرمان صحبت نکن اصلاً... اشتباه کردم که حقیقتو بهت گفتم! - باشه دوست نداری حرف نمی‌زنم در موردش ولی آرمان گناه داره! چشم غره‌ای بهش رفتم که ماهکم ساکت شد و دیگه حرفی نزد. زنگ آخرو که زدن از ماهک خداحافظی کردم. حوصله پیاده‌روی نداشتم برای همین یه تاکسی گرفتم و سمت خونه رفتم. وقتی رسیدم کرایه رو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم. دنباله کلیدام میگشتم که ماشین مدل بالایی کنار خونه ترمز کرد. . @deledivane