🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 بی‌اراده با ترس نگاهی به اطرافم انداختم و آهسته گفتم: - برای چی به من زنگ زدی ها ؟ - دلم برای صدات تنگ شده بود کار بدی کردم؟ - معلومه که کاره اشتباهی کردی که به من زنگ زدی... من شرایطم فرق کرده - چه فرقی ؟؟ - من شوهر کردم مگه اینو... آرمان پرید وسط حرفم و گفت: - بسه مهسا دروغ گفتنو تموم کن تا کی می‌خوای سر منو شیره بمالی؟ با تعجب گفتم: - دروغ چی ؟ آرمان پوزخندی زد و گفت: - من همه چیزو می‌دونم یعنی ماهک بهم گفته..! با تعجب گفتم: - چی گفته؟ - اینکه شوهر نداری اینکه عقدت با اردشیر همش الکی بوده... وا رفته روی تنه درختی که کنارم بود نشستم و گفتم: - چی ماهک بهت چی گفته؟ - همه چیزو بهم گفته! دروغ گفتنتو دیگه تمومش کن فهمیدی ؟؟؟اگه منو دوسم نداری و این دو سال بازیچت بودم فقط کافیه بهم بگی چرا انقدر دروغ میگی ها ؟ - من بعداً بهت زنگ می‌زنم . @deledivane