🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_81
میدونم کار اشتباهی کرده بودم اما نمیتونستم خودمو راضی کنم.
هنوز انقدری ازشون دلخور بودم که مطمئن بودم با دیدنشون حرفایی میزدم که دلشون رو میشکستم و نمیخواستم این اتفاق پیش بیاد.
به قول خاتون باید یه وقتی میرفتم به دیدنشون که بتونم از ته دلم ببخشمشون تا کینه و کدورتی اون وسط نباشه.
*
با شروع امتحانام دیگه رسماً خودمو توی اتاق حبس کرده بودم.
خاتون هر چقدر غر میزد، بهش گوش نمیکردم فقط برای وعدههای غذایی از اتاقم بیرون میرفتم.
اینجوری راحتتر بودم و اعصابمم آرومتر بود.
نعیمه رو کمتر میدیدم و اونم مسلماً کمتر کاری به کارم داشت.
از صبح تا شب درس میخوندم و حسابی همه انرژی وقتمو گذاشته بودم تا با بالاترین نمره قبول بشم.
نگاهی به ساعت انداختم و از جام بلند شدم.
لباس پوشیدم و خودکار را برداشتم و از خونه بیرون رفتم.
خاتون از صبح خونه نبود و منم نمیدونم که کجا رفته بود .
یه لیوان شیر از یخچال خوردم و از خونه رفتم بیرون بالای پلهها بودم که با دیدن سگِ اردلان، کلافه سرمو تکون دادم و داخل خونه برگشتم.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane
**