🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_86
- بابا من غلط کردم بهش حرفی زدم خوبه تمومش کن دیگه..
- چی چی و تمومش کن دیروز بهم زنگ زده اگه اردشیر از یکی از این تماسهاش با خبر بشه اون وقت روزگار منو سیاه میکنه...
ماهک چرخی به چشماش داد و گفت:
- به نظرم که تو دیگه واقعاً زیادی داری بزرگش میکنی بابا مگه اینا کین که...
با حرص از بازوش گرفتم و آهسته گفتم:
- وقتی از چیزی خبر نداری پس بهتره در موردش صحبت هم نکنی فهمیدی؟
ماهک خیلی جدی دارم بهت میگم این گندی که زدی رو یه جوری جمعش کن!
برو به آرمان بگو دروغ گفتی تا آرومش کنی بهش بگو من شوهر دارم که دست از سرم برداره...یه کاری بکن نمیدونم یه جوری فقط بهش بفهمون که دیگه دور و بر من پیداش نشه و بهم زنگم نزنه باشه؟؟
ماهک سری تکون داد و گفت:
- خب میتونی خطت رو عوض کنی!
پوزخندی زدم و گفتم:
- اون وقت جواب اردشیر رو چی بدمها؟ بهش بگم واسه چی خطمو عوض کردم فکر کردی بهم شک نمیکنه؟
ماهک سرشو تکون داد و گفت:
- خیلی خب بابا الان دیگه با هم آشتی هستیم ؟
پوزخندی زدم و گفتم:
- آشتی ...هنوز ازت دلخورم بدجوری از اعتمادم سو استفاده کردی!
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane