🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_102
نعیمه پوزخندی زد و گفت:
- چیه بهت برخورد به سوگولیت توهین شد؟
و قاشقشو انداخت توی بشقابش و از سالن بیرون رفت.
نگاهی به اردلان انداختم که با نیشخند داشت نگاهم میکرد...
- خودتو ناراحت نکن غذاتو بخور!
سرمون تکون دادم و گفتم:
- من سیر شدم میشه برم توی اتاقم؟
اردشیر که فهمید حالم خوب نیست؛ آهسته گفت:
- آره میتونی بری!
فوراً بلند شدم و از پلهها رفتم طبقه بالا وارد اتاقم شدم.
همین که اومدم در رو ببندم نعیمه با پاش درو هول داد و وارد اتاق شد.
با تعجب گفتم:
- چیه چیزی شده؟
نعیمه در اتاقم رو بست چند قدم جلو و قبل اینکه بتونم حرفی بزنم، یهو هولم داد. محکم روی زمین افتادم که نعیمه انگشتشو بالا آورد و گفت:
- خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم دختر جون! بهتره هرچی زودتر جالو پلاستو جمع کنی و از این خونه گورتو گم کنی! فهمیدی؟ وگرنه من جنازتو توی همین اتاق چال میکنم..
باز زهرخندی روی لبم نشست.
از جام بلند شدم و گفتم:
- به چه حقی روی من دست بلند میکنین؟
نعیمه خندهای کرد و گفت:
- بهتره تهدیده منو جدی بگیری...
کلافه سرمو تکون دادم و گفتم:
- آخه من که با شما کاری ندارم؟
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane