🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_147
رها سرشو تکون داد و گفت:
- آره خب تو هم درست میگی...
لبخندی بهش زدم کم کم به سمت قفس رکس نزدیکتر میشدیم و من حسابی استرس گرفته بودم.
نگاهی به رها کردم که کاملاً خونسرد و بیخیال بود.
سر جام وایستادم و گفتم:
- بسه دیگه بهتره بیشتر از این جلو نریم...
رها با تعجب گفت:
- برای چی؟؟
- آخه ته باغ چیز جدیدی نداره دیگه هرچی که هست اینجا هم داره..
رها با خنده گفت:
- از رکس میترسی؟
- راستشو بخوای آره...
- خب اون که توی قفسه!
- میدونم ولی صدای پارس کردنش همه وجودم رو میلرزونه من کلاً از سگ خوشم نمیاد...
- باشه برگردیم ولی لطفاً دیگه به رکس نگو سگ اگه اردلان بفهمه....
سرمو تکون دادم و گفتم:
- میدونم بابا چقدر حساسه نگران نباش حواسمو جمع کردم جلوی اون نمیگم.
رها لبخندی زد و راه اومده رو با هم داخل آلاچیق نشستیم.
دختر خوش خنده و خوش صحبتی بود.. حسابی با هم صمیمی شده بودیم.
گرم حرف زدن بودیم که بالاخره ارغوان هم رسید با دیدنمون فورا اومد سمتمون کنار رها نشست و گفت:
- میبینم که حسابی با هم صمیمی شدین
رها ابرویی بالا انداخت و گفت:
- چیه حسودیت میشه با زن بابات حرف میزنم؟؟
ارغوان با شنیدن این حرف اخمی کرد که منم معذب خودمو جمع و جور کردم.
رها با تعجب نگاهی به دو نفرمون انداخت و گفت:
- ناراحتتون کردم واقعاً معذرت میخوام
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane