🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 سری تکون دادم و گفتم: - اشکالی نداره ناراحت نشدم! ارغوان با اخم نگاهم کرد و گفت: - اتفاقا خیلی هم اشکال داره و من ناراحت شدم.. می‌دونی که از این شوخی‌ها خوشم نمیاد! رها با ناراحتی سرشو پایین انداخت و ارغوان کیفشو برداشت و سمت خونه رفت. نگاهی به رها کردم که بغض کرده بود. دستشو گرفتم و گفتم: - اشکالی نداره تو قصد بدی نداشتی... - آره واقعاً نمی‌خواستم ناراحتتون کنم اصلاً نمی‌دونم چرا همچین حرفی رو زدم... - بهتره که خودتو ناراحت نکنی پاشو پاشو بریم خونه به خاتون بگم یه چایی خوشمزه برامون درست کنه... رها بیحال لبخندی زد و گفت: - نه دیگه مرسی من بهتره برم خونه.. با تعجب گفتم: -؛چرا تو که منتظر ارغوان بودی! رها شونه‌ای بالا انداخت و گفت: - آره منتظرش بودم ولی دیدی که چی شد ارغوان تا یکی دو هفته ازم ناراحته بهتره تنهاش بزارم تا اوضاع بدتر از این نشه... چشم غره‌ای بهش رفتم و گفتم: - آخه این چه طرز فکریه که داری.بالاخره یه اشتباه کوچیک پیش اومده دیگه... ارغوان هم نباید یه چیزی رو انقدر بزرگش کنه! رها پوزخندی زد و گفت: - می‌دونم ولی بهتره که برم کاری نداری؟ - نه برو به سلامت... - خداحافظ بعدا میبینمت! رها که رفت منم داخل خونه رفتم. زینت خانم مشغوله پاک کردن سبزی بود بی‌حوصله از پله‌ها رفتم بالا خواستم وارد اتاقم بشم که ارغوان صدام زد. . @deledivane