✨ مسابقه ♥️ 💌 بسم رب شهدا و صدیقین قلم را به دست می گیرم ولی سنگینی قلم توان نوشتن را از من میگیرد آری روز دیدارمان به نوشتن نیست به یاد آوردن است. روز دیدار؟! بله درست شنیدی روز دیدار،روزی که من از عمق وجودم تو را یافتم روزی که در کتابخانه نظاره‌گر کتاب ها بودم تا تو را میان کتاب‌ها یافتم روی آن نوشته بود: ابووصال (کتاب طلبه دانشجو،شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری) از مفهوم کتاب معلوم بود وصالی در راه است،وصالی که شدی برادرم و من هم خواهرت. برادر جان حالا که تو را یافتم می‌خواهم از زندگیت بگویم که مرا غرق در خود کردی. در روزگاری که پر از گناه بود و ماسک محافظ کم و ویروس ها هر روز در حال پخش،خودم یکی از مبتلا شدگان این ویروس بودم راه نجات را نمی دیدم تاریکی درونم را فرا گرفته بود هر چقدر که می‌گذشت عمق ویروس های در حال پخش شده وجودم را حس می کردم.برای نجات دادن خود راهی مشهد شدم حالم هر روز بدتر میشد تا اینکه در کتابخانه بارگاه ملکوتی قدس تو را دیدم انگار نگاهت روشنایی شد در حال ذوب کردن تاریکی ها صدای شکسته شدن تاریکی وجودم را حس کردم که روشنایی آتشی بود بر جانش، کتاب را به دست گرفتم و آن را مطالعه کردم آنجا بود که معنی غیرت را فهمیدم غیرتی که از خانواده خود گذشتی تا برای بانوی دمشق امنیت ایجاد کنی آن آشنایی باعث افتخارم بود ولی با این روسیاهی چطور می‌توانستم خواهری برایت باشم؟!! با چشمانی اشک آلود به خواب رفتم در عالم خواب خودم را کنار تابوتت دیدم از خواب پریدم و این خواب امیدی شد که مرا خوانده ای. من شنیدم سرعشاق به زانوی شماست و از آن روز سرم میل بریدن دارد. و من اللّه التوفیق 🌸🌱| @Delneveshte_shahid_dehghan