نوشته های یک طلبه
#مقر_تاریکی #قسمت_چهاردهم فرمانده مقر خیلی خوب هاشم را تحویل گرفت. گفت: باور نمی کردم بیایی پیش ما
یکی از نیرو های مقر اسم مستعارش زی زو بود. جوانی بور با عینکی مستطيلی و با شکمی بزرگ، شانس سراغ هاشم آمده بود و از قضا با زی زو رگ و ریشه خویشاوندی داشتند. آنهم فامیل خیلی دور! همین هم در شهر غربت و مقر غربت نعمت است. زی زو هاشم لاغر را در آغوش گوشتی اش فرو برد. با لبخندی که دندان های عقلش هم پیدا شده بود گفت: خویش و قوم چخبر! کمی از برنامه‌ های مقر برایتان بنویسم شنبه ها مخصوص خردسالان و کودکان ۶ تا ۱۱ سال دوشنبه ها مخصوص نوجوانان ۱۲ تا ۱۵سال چهارشنبه ها مخصوص جوانان ۱۵ به بالا! پنجشنبه شب ها هم برنامه گشت در مقر برقرار بود. ادامه دارد...