#شهادت_اجباری
#قسمت_هشتم
همراه رفقا بودم.
هم دیگر را در آغوش کشیدیم و خداحافظی کردیم.
خدا را چه دیدی شاید توفیق شهادت را به ما داد.
تقریبا یک گروهان صد نفری می شدیم! هنوز عملیات نکرده
فهمیدیم که عملیات لو رفته و بچه ها گرا اشتباهی رفته اند! دشمن هم شکلات بر سرمان می ریخت. انگار که از سفر حج برگشته بودیم.
حسابی مهمان نوازی می کرد. فرمانده گروهان دستور داد در کانالی که در آن حوالی بود و بچه های شناسایی پیدا کرده بودند پناه بگیریم؛
تا خود صبح!
کانال بیشتر شبیه به یک دره کوچک بود. می گفتند این محل برای تانک ها است. خاک ریز تانک به آن می گفتند. فرمانده باز یاد آوری کرد که به هیچ وجه هیچ کسی اجازه ندارد از کانال بیرون بیاید. کسی هم حق حرف زدن ندارد!
ادامه دارد....