با پنج تا از بچه ها گاری را کشیدیم بیرون هیئت. قصد فرار داشتم! آخر این وقت شب، هیچ گربه ای از دیوار بالا نمی رود! چه برسد به اینکه هوای پرچم زدن به کله مان خطور کند! مخصوصا اگر بالا رفتن از تیر برق هم جزء برنامه باشد! خوشبختانه خانه ما در مسیر محل حرکت گاری بود. همین که رسیدیم به در خانه‌مان به بچه ها گفتم: «شما برید!من دستشویی میخوام برم!» سرکارشان گذاشتم. همین که کلید را در درِ خانه کردم تا نقشه فرار را عملیاتی کنم؛ صدایی مرا به خودم آورد! ادامه دارد...