#تجربه_برگزیده ۱۵۲
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
دخترم 5 ماهه بود و هوا داشت سرد میشد🌨🌨
باید براش یک لباس گرم میخریدم. اما دستمون چندان باز نبود.
تو همون روزا از طرف محل کار همسرم به کارمندها برنج دادن.
به ما هم دو کیسه 10 کیلویی دادن.
همسرم وقتی اومدن خونه گفتن ما که از قبل هم حدود 10 کیلو برنج داریم تا بیایم استفاده کنیم دوباره اداره برنج میده و پیشنهاد دادن که یک کیسه برنج رو بدیم به خانواده مستضعفی که مادربزرگم میشناختن. گفتم ما الان شرایطمون خوب نیست بیا ببینیم کسی از اطرافیان برنج لازم نداره از ما بخره. 💰💰😃
همسرم گفتن اصلا این کار رو نکن و گفتن که مگه نمیدونی صدقه دادن خودش باعث افزایش روزی میشه.
خلاصه منم اطاعت امرِ همسر کردم و با مادربزرگم هماهنگ کردم که فرداش که جمعه بود یک سر بریم خونه شون و برنج رو تحویل بدیم.
بعد از تحویل دادن برنج به مادربزرگم رفتیم منزل مادرشوهرم.
خواهر شوهرم هم اومده بودن اونجا. بعد از ناهار من رو صدا زدن و گفتن بیا ببین این لباسی که برا دخترت دوختم اندازه ش خوبه.
وقتی لباس رو از تو پلاستیک در آوردم چشمام گرد شدن😳😳
خواهرشوهرم یک سوئی شرت و شلوار گرم و آستر دوزی شده ی زیبا با کفشک و کلاه برای دخترم دوخته بود. 💗💗
دقیقا چیزی که دخترم لازم داشت. حتی بهتر از اون چیزی که خودم میتونستم براش تهیه کنم...
همسرم وقتی لباس رو دید نگاه مهربونی بهم کرد و گفت خدا روزی رسونه. اونم از جایی که ما فکرش رو نمیکنیم. 🌺🌺
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1