🌷🌷🌷 🍀🍀🍀 ✍ سال 88 حرف از شهادت مي زد! واينکه قول شفاعت به ما مي داد. ازهمون سالها روي خودش کارمي کرد. من بخواهم رو تعريف کنم مي گم دائم البكاء بود. گريه تو مشتش بود. خيلي معرفت داشت. حرف اهل بيت مي اومد يا از شهدا ميگفت گريه ميکرد،بدون اينکه خجالت بکشه. اصلا رودرباستي نداشت. ازدرونش مي جوشيد. حتي گاهي اوقات روي موتورهم روضه گوش ميدادو گريه مي کرد. مي رفتيم بيرون، توي صحرا وتفريح يا جاهاي مختلف از شهدا ميگفت، بعضي وقتهابچه هامسخره اش مي کردند.من خيلي ناراحت مي شدم. مي گفتم: جان توچرا پيش اينها از شهدا حرف ميزني؟مي گفت مهم نيست.مي گفت من هم شهيد خواهم شد، مطمئن باش. ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷