eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.2هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷 _از_دوستان 🍀🍀🍀 ✍ اولين آشنائي من با زماني بود که من رو دعوت کرد صبح جمعه باهم بريم دعاي ندبه،دعا که تموم شد بساط صبحانه رو پهن کرديم و... بعد هم شوخي و خنده و...ديگه شد يکي ازبهترين دوستان من. يادمه يک رسمي داشت، گاهي اوقات بعضي شبهاي خاص با مي رفتيم تو مسجد شب زنده داري مي کرديم. دو سه نفري تاصبح مي مونديم،نماز شب مي خونديم، دعا مي خونديم. گاهي خسته مي شديم، يک استراحت کوتاهي مي کرديم. تا نمازصبح مشغول عبادت بوديم. ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 _از_دوستان 🍀🍀🍀 ✍ اولين آشنائي من با زماني بود که من رو دعوت کرد صبح جمعه باهم بريم دعاي ندبه،دعا که تموم شد بساط صبحانه رو پهن کرديم و... بعد هم شوخي و خنده و...ديگه شد يکي ازبهترين دوستان من. يادمه يک رسمي داشت، گاهي اوقات بعضي شبهاي خاص با مي رفتيم تو مسجد شب زنده داري مي کرديم. دو سه نفري تاصبح مي مونديم،نماز شب مي خونديم، دعا مي خونديم. گاهي خسته مي شديم، يک استراحت کوتاهي مي کرديم. تا نمازصبح مشغول عبادت بوديم. ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 🍀🍀🍀 ✍ سال 88 حرف از شهادت مي زد! واينکه قول شفاعت به ما مي داد. ازهمون سالها روي خودش کارمي کرد. من بخواهم رو تعريف کنم مي گم دائم البكاء بود. گريه تو مشتش بود. خيلي معرفت داشت. حرف اهل بيت مي اومد يا از شهدا ميگفت گريه ميکرد،بدون اينکه خجالت بکشه. اصلا رودرباستي نداشت. ازدرونش مي جوشيد. حتي گاهي اوقات روي موتورهم روضه گوش ميدادو گريه مي کرد. مي رفتيم بيرون، توي صحرا وتفريح يا جاهاي مختلف از شهدا ميگفت، بعضي وقتهابچه هامسخره اش مي کردند.من خيلي ناراحت مي شدم. مي گفتم: جان توچرا پيش اينها از شهدا حرف ميزني؟مي گفت مهم نيست.مي گفت من هم شهيد خواهم شد، مطمئن باش. ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 _از_دوستان 🍀🍀🍀 ✍ مي گفتم آخه داداش الان شهادت کجاست؟! اصالا فکرش روهم نکن.ميگفت هر کس لياقت شهادت روتو خودش ايجاد کنه هرجا که باشه خدا شهيدش مي کنه... من خودم به واسطه دوستي با مسير زندگي ام کلا عوض شد. اهل نماز و هيئت و شهدا شدم. نه تنها من كه خيلي از دوستان همين طور بودند. جاذبه عجيبي داشت ... ماه بهمن کتاب شهيد برونسي رو داد وتأکيد کرد که حتمًا بخون. من ً اصلا با شهدا رفاقتي نداشتم. هر روز مي پرسيد کتاب رو خوندي؟! چه نتيجه اي ازش گرفتي؟! خيلي از جوان هاي غافلي مثل من رو با همين کتاب شهدا، با اهل بيت و شهدا آشناشون کرد وتو مسير قرار داد. ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 🍀 خيلي وقتها شبها با بعضي از بچه هاي جبهه و جنگ مي رفتند مزار شهدا و خاطرات شهدا رامي شنيد و ساعت هادر گلزار شهدا خلوت داشتند. پنجشنبه و جمعه هارو مختص مسائل ديني مي کرد. بعدظهر پنجشنبه گلزار شهدا بعدش نماز جماعت شب جمعه ودعاي کميل، صبح جمعه دعاي ندبه، ظهر نماز جمعه،غروب جمعه هم مي رفتيم مزار شيخ بهاري و شهداو... تمامي مساجد و هيئت هاي سطح شهر رو مي رفت. با اينکه خيلي دوست داشت بره زيارت سيد الشهدا نميدونم چرا کربلا نرفت. من يک بار خيلي اصرار کردم که باهم بريم کربلا، اما نيومد! گفت هنوزآمادگي ندارم. ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 🍀🍀🍀 ✍همين پيوند سرعت جذب را بالا مي برد. لاجرم هر چه مي گفت ومي کرد بردل مي نشست. ديگرنيازي نبود ساعت ها حرف بزند وآخرش هم اثري نکند. همينکه اورا مي ديدند،از اومي آموختند. به اين مي گويند: امر به معروف عملي. شايد تصور مردم در مورد بچه مسجدي هاومذهبي ها اين است که آدم خشک و مقدسي هستند. سعي ميکرد اين تصور راعوض کند وتاحد زيادي هم دراينکار موفق بود. ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷