4_5784921880825698586.mp3
36.55M
📋 میخوام اشکم نریزه، این دَم آخر نمی تونم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ می‌خوام اشکم نریزه، این دَم آخر نمی‌تونم خودم نامه نوشتم که بیای، حالا پشیمونم نترسیدم من از شرمندگی، چشمام و می‌بندم می‌دونم که صدام و می‌شنوی، از دور شرمنده‌م خجالت می‌کشم وقتی، میدونم زیرِ گرمایی ببخش از این که راه افتادی و، نزدیک اینجایی حسین! این شهر، معروفه بد عهدی و نامردی اگه با خونواده اومدی، ای کاش برگردی خبر داری که کسب و کار مردم، غارته اینجا زبونم لال شمر اما جسارت، عادته اینجا خبر دارم که مَرداشون، چه قدر سنگینه دستاشون می‌بینم نعل تازه، می‌زنند کم‌کم به اسباشون همین لحظه که اصغر، روی دست مادرش خوابه میون شهر، حرف آفتاب و بستن آبه تموم باغ‌های کوفه، بی‌بار و پژمرده‌ن تموم دخترا از دست باباها، کتک خوردن لبام خشکه دم آخر ولی، چشمام گریونه برای تو دلم تنگه، برای تو دلم خونه هی نگاه می‌کرد از دور، هی زیر لبش میگه:« آقا! کوفه نیا». از بالای دارالعماره رو زمینش انداختن، سر از بدنش بریدن. بدن این آقا رو به قلابی آویزون کردن. ای مردم شهر کوفه! هرکی با حسین باشه وضعش اینجوری میشه‌ها. همون اول همه رو ترسوندن، همون اول می‌خواستن با ترس مردم رو از ولایت دور کنند، به نتیجه هم رسیدن؛ دیگه کسی دور حسین نموند. خیلی از زنا اومدن شوهراشون و بردن این مدافعان حرم دیدید چه جوری خواهرا؛ چه جوری زنا، مادرا، بچه‌هاشونو راهی می‌کردن برن. کوفه کار برعکس شد، این قدر کار فرهنگی کردن که کوفه، علیه امام حسین، علیه ولی خدا شد