•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ ازاینکه حمید رو به سعید این حرف رو زد کمی جا خوردم، به سعید نگاه کردم، رنگش پریده بود و درمونده نگاه میکرد مادرش با خوشحالی پرسید - جدی میگی حمید؟ حمید نگاهی به من کرد و جواب داد - اره خاله، زهرا جواب مثبتش رو به علی داده، منتظریم برگردن و بریم محضر میدونم که حمید عمدا اینو گفت، حاج احمد و خانمش نگاهی به من کردن و تبریک گفتن اما قیافه ی سعید درهم بود. خداحافظی کردیم و سمت ماشین رفتیم. توماشین که نشستیم رو به حمید گفتم - چرا بهشون گفتی؟ - چیو؟ - همون قضیه ی عقد من و زهراخانم - عمدا گفتم میخوام اسم و فکر زهرا رو از سرش بیرون کنه. سرم رو پایین انداختم و گفتم - فعلا که معلوم نیست زهراخانم با این اتفاقایی که افتاده قبول کنه یا نه! - تو فکر اینارو نکن من زهرا رو مثل کف دستم میشناسم. همه چی درست میشه به در خونه رسیدیم، حمید رو پیاده کردم و قبل از اینکه خداحافظی کنم گفتم - حمید تو حیاط یه آبی به دست و صورتت بزن! مامانت اینجوری ببینه نگران میشه با سر تأیید کرد و بعداز رفتنش به خونه برگشتم. با بسته شدن صدای در زینب سریع بیرون اومد و پرسید - سلام داداش چی شد؟ کجا رفتی؟ - ‌حدسم درست بود، حدیث همه چیز رو گفت. با تعجب پرسید - چی گفت؟ کل ماجرا رو تعریف کردم، چشم های زینب هر لحظه گردتر میشد. - باورم نمیشه حدیث اینکارو کرده. پوفی کردم و گفتم - بریم تو الان مامان میاد شک میکنه. به اتاق رفتم و روی تخت دراز کشیدم. به حرفای آقا سید که فکر میکنم آرومتر میشم. یاد هدیه ای که حاج خانم داد افتادم، سریع بلند شدم و رفتم از ماشین هدیه رو برداشتم و داخل کمد گذاشتم . چشم هام رو بستم تا بخوابم، پیامکی به گوشیم اومد با فکر اینکه ممکنه زهرا باشه سریع گوشی رو برداشتم. قفل صفحه رو که باز کردم، با دیدن شماره ی حمید تمام امیدم ناامید شد. بازش کردم - سلام فردا میتونی ساعت ده بیای بریم دنبال مهسا و اون پسره؟ براش نوشتم که میام. گوشی رو روی بیصدا گذاشتم و چشم هام رو بستم، اگه خدا بخواد و فردا بتونیم مهسا و اون پسره رو ببینیم، بعدش حرکت میکنم و میرم با زهرا حرف بزنم. ✅رمان نذرعشق 1566 پارت هست در دو فصل 🔹فصل اول 866پارته، فصل دوم 700پارت ✅❤️به همراه اموزش 😊 🔴اگه میخوای زودتر از بقیه بخونی و تموم کنی، با پرداخت 50 هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌