•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ همراه علی به طبقه ی بالا رفتیم، چشمم به یکی ازمغازه ها که لباس های خیلی شیک و زیبایی داشت، افتاد. به علی نشون دادم و باهم وارد مغازه شدیم. به فروشنده سلام دادیم و بعد از گرفتن جواب، نگاه کلی به مغازه انداختم. تمام لباس هارو از نظر گذروندم، یه مانتو شلوار خیلی قشنگی به رنگ نباتی، که روی آستینهاش خیلی ظریف کار شده بود و شلوار همرنگش، گوشه ی مغازه چشمم رو گرفت. نزدیک رفتم و به علی گفتم - نظرت چیه؟قشنگه؟ با سر تأیید کرد و گفت - اره قشنگه، اگه دوست داری بگم برای پرو بیاره دوباره همه جاش رو نگاه کردم، خیلی به دلم نشست، فروشنده که خانمی تقریبا سی ساله به نظر میومد نزدیکمون شد - این کارمون، تن خوریش حرف نداره. اگه پسند کردین براتون بیارم پرو کنین نگاهی به علی کردم و گفت - ممنون میشم بیارین فروشنده جفت همون مانتو، شلوار رو آورد و دست علی داد. وارد یکی از اتاقهای پرو شدم، علی بیرون منتظر موند، سریع چادر و مانتو رو درآوردم و مانتو رو تنم کردم، از آینه که نگاه کردم خیلی بهم میومد، آروم در روباز کردم و علی رو صدا زدم. با شنیدن صدام برگشت و نگاه کلی بهم انداخت، و چشم هاش برقی زد - یه چرخی بزن! کاری رو که میخواست انجام دادم، - چطوره بهم میاد؟ - عالیه، عالی! انگار مخصوص خودت دوختن عزیزم. شلوارشم بپوش اگه مشکلی نداشت حساب کنم. چشمی گفتم و شلوار رو تنم کردم، کاملا اندازه ست، لباس های خودم رو تنم کردم و مانتو شلوار رو تو دستم گرفتم و بیرون رفتم. علی دست هاش رو تو جیبش گذاشته بود و زمین رو‌نگاه می کرد، با دیدنم لبخندی زد و لباسهارو ازم گرفت - کاملا اندازه ست؟ با سر تأیید کردم و بعد از حساب کردن هزینه ش از مغازه بیرون اومدیم. - میگم طبقه ی بالا بریم ببینیم روسری و ساق هم میتونیم پیدا کنیم؟ دستم رو گرفت و از پله ها بالا رفتیم. چند تا مغازه ی روسری بود، پشت ویترین شیشه ای یه روسری نباتی ساده که اطرافش رو کارشده بود رو به علی نشون دادم. وارد مغازه شدیم، از بین روسریها چندتایی که با لباسم ست بود رو انتخاب کردم. بعد پرو دوتاش رو به اصرار علی برداشتم و یه ساق دست خیلی خوشگل و جوراب همرنگ لباسم هم انتخاب کردم و از مغازه بیرون اومدیم -‌ میگم علی جان، فعلا همینا کافیه. با محبت نگاهم کرد و گفت - باشه خانومی، من که نمیدونم چیا لازمه برا عقد، شما خانوما بهتر میدونین. - آخه برامشهد که عقدمون قراره خونده بشه همین لباس و روسری کافیه، تا اونجایی که زینب گفت، چادر سفیدم مامانت خریده. بقیه ش میمونه برگشتیم میریم برا جشن میگیریم. - باشه عزیزم. ولی یادم نبود چادر عقدت رو هم خانم آقا سید برات فرستاده - جدی میگی؟ - اره خانم، بعدا تعریف میکنم چی شد. - باشه. فقط الان بریم خونه، تو هم یه ذره استراحت کن که تو بیمارستان خوابت نگیره نوچی کرد و گفت - نهار که نتونستیم بریم بیرون، شام رو بریم رستوران، بعدش میریم خونه. ✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش 😊 🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو‌ vip شو😊 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌