بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🌿 ☕️ ♥️ ‌‎‎‌‎‎‌‌ از روی زمین بلند شدم... به اسمون خیره شدم... خورشید داشت کم کم محو میشد... و این یعنی شروع شب.. توی ماجرای الان... فقط خدا شاهد بود... خداجونم ممنونم که هوام رو داری:) هر چقدر هم بد باشم بازم خودت ..♡ چادرم رو از سرم در آوردم و به سمت خونه رفتم... دستم رو گذاشتم روی دستگیره در... •[ببخشید مزاحم شدم ..نرگس گفت بیام]• برگشتم کسی نبود... واای خدا .. انگار صداش پیچیده بود توی دل آسمون... وارد خونه شدم... مامان نشسته بود روی مبل و کتاب میخوند.. +سلام _سلام...بیرون بودی؟ +اره..راستش طراحی فایلهای نرگس تموم شده بود..برادرش اومد برد.. سری تکون داد _آها..نمازت رو خوندی؟ +نه الان میرم‌میخونم _بدو دخترم..نمازت تموم شد بیا تا اونموقع بابا ومهیار هم‌میان +محمد نمیاد؟ همونطور که غرق کتاب شده بود گفت _نه امشب خونه عمو محسن میمونه... +خب باشه من رفتم نماز بخونم پا روی پله‌ی اول گذاش 🌿 ... 🚫 ✍🏻گروه فَرْهَنـْگـےٖ_جَہــٰادے↓ @Dokhtaran_shahid