هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۸۸ من و همسرم تقریبا دو سال ازدواج کردیم به خاطر کرونا خیلی از مراسما رو نگرفتیم و خیلی راحت رفتیم سر خونه زندگیمون و سخت نگرفتیم. ما از همون اول بچه می خواستیم و تصمیم داشتیم زود بریم دنبال کار هاش، خلاصه تو اون روز های اول زندگی مون، متاسفانه همسرم کرونای شدید گرفت و من بدون هیچ کمکی، تو خونه شده بودم پرستار همسرم. یادم بردیمش دکتر و به دکتر گفتم آقای دکتر من حالت تهوع دارم و اون در جواب گفت خانوم یا بارداری یا کروناست. خلاصه رفتم تست کرونا دادم که خوشبختانه منفی بود و من در کمال غافل گیری باردار شده بودم، اونم تو سخت ترین شرایط زندگیم... به علی عزیزم گفتم بلند شو دیگه تمومش کن تو داری بابا میشی و اون انگار دور از جونش از مرگ برگشت با روحیه بالا، با کرونا جنگیدیم و شکستش دادیم. بارداری خیلی سختی داشتم، هر بار می رفتم دکتر با جمله ی خانوم بچه ات نمی مونه رو به رو می شدم و من با شنیدن صدای قلب کوچولوش با اون کروب کروب صدای قلبش دستم می ذاشتم رو دلم و می گفتم: "مامان تو به این حرفا گوش نده، تو می مونی برای ما" نمی دونم شاید که نه حتما خواست خدا بود هر بار من جمعه بستری می شدم با اشک از خدا می خواستم منی رو که جمعه ها با تمام قلبم، منتظر امام زمان هستم ناامید نکنه. به خدا می گفتم حتی اگه ازم بگیریش، بازم شاکرتم، حتی هیچ وقت بچه دار نشم، بازم بندتم و همین برای من کافیه معبودم، بذار برا شنبه، جمعه این کارو با من نکن. خلاصه بستری برا سقط، تبدیل به تهدید می شد و بعد به خطر و بعد اگه تا صبح بمونه مرخصی و ما صبح شنبه خونه بودیم. گذشت و تا ۳۰ هفتگی دوام آوردم، بعد شب با یه لگد شدید و باز شدن کیسه آبش، زودتر از موعد به دنیا آمد. آقا محمد مهدیِ منو علی، با پشت سر گذاشتن خیلی از اذیت هایی که یه بچه طبیعی تجربه نمی کنه، بازم به لطف الهی برامون موند با وزن یک کیلو چهارصد، الان یک سال و ۲۵ روزشه و کاملا طبیعی... الان هدفم از پیام دادن اینه که بهتون بگم من یه مادرم، از لحظه اول تا همین پنج ماه پیش استرس و سختی های زیادی رو تحمل کردیم ولی می ارزه یه لحظه خندیدنش به تمام این رنج ها... و ما می خوایم به لطف خدا دوباره بعد چند وقت دیگه، بازم بچه بیاریم، حتی اگه بازم تمام اون روزا تکرار بشه، بازم خدا با ماست. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075