۷۵۷ من متولد سال ۶۹ و همسرم متولد سال ۶۸ هستند، سال ۹۱ عقد کردیم. ۶ماه عقد بودیم، سال ۹۲ هم ازدواج کردیم. خواستگاری سنتی انجام شد😊 البته من خواستگارایی داشتم که خود خانواده جواب یا رد می کردن 😅 من دختر آخر خانواده بودم، قبل اینکه همسرم به خواستگاری من بیان یه دوره مشهد داشتم، شب قبل مسافرتم یه خواستگار داشتم وقتی که رفتم مشهد همون جا خانوادم تماس گرفتن که یه خواستگار داری اولین چیزی که برام مهم بود دیانت شخص بود که خواهرم بامن تماس گرفت و گفت پسر اهل نمازوروزه است، خیلی ذوق کردم😅 از خدا خواسته بودم که همسری رو نصیب من کنه که اون منو نماز صبح بیدار کنه نه من اون رو 😁 همون جا سپردم دست آقا امام رضا علیه السلام گفتم دست خودت در حقم بزرگتری کن. همینکه برگشتم یادمه😂 تازه رسیده بودم گیج ومنگ بودم و خسته و تشنه خواب، خلاصه خانوادشون اومدن و منو پسندیدن، دو شب بعدش اومدن خواستگاری و خیلی زود عقد کردیم😃 بعدا هم ایشون گفتن من اربعین کربلا بود و از امام حسین علیه السلام خواستم یه دختر خوب نصیبم کنه. اینم بگم که همسرم یه خونه نیمه ساخت هم داشت. خلاصه بعد ۶ ما کم کم خونه نیمه کاره رو تمام شد 😂 من حتی دوقاب کاشی حیاطمون رو با همسرم و پدرشون انجام دادم، عروس پرکاری بودم😁 بعد از اتمام خونه مون ازدواج کردیم، یه مراسم خیلی خیلی ساده گرفتیم تعداد مهمونا به ۳۰ نفرم نمی رسید، خیلی ساده برگزار کردیم. بعد از ازدواج، منم که عاشق بچه بودم سریع باردار شدم😅 خیلی خوشحال بودم، خدا ریحانه خانم رو سال ۹۳ به ما داد، پا قدمش خیر بود برامون، انقدر دختر شیرینی بود زرنگ، ۱ ساله هم راه می رفت و حرف می زد از پوشک هم تونستم بگیرمش. بعد تولد ۱ سالگیش 😂 سریع به همسرم گفتم دخترم داداش می خواد، شکر خدا دخترم ۱سال و ۱۰ماهش بود که سال ۹۴ گل پسرم آقا رضا بدنیا امد😁 دوتا وروجک شیطون داشتم البته اطرافیان خیلی😕 تو ذوق ما می زدن که چه خبره پشت سرهم... یه خانمی بود دوست خواهرم، وقتی منو توی روضه دید، گفت چه خبرته درسته رهبر گفته بچه بیارید ولی نگفته همه رو تو بیاری! خیلی ناراحت شدم از حرفش، کم کم مراسمات مذهبی رو کم می رفتم بخاطر نیش کنایه دیگران. من فقط ۲تا بچه داشتم! بیخیال حرف همه. توکل برخدا کردم برای بچه سوم بعد از ۳سال فاصله، رمیصا خانم رو باردار شدم😍 سال ۹۷شکر خدا با مقابله با نیش و کنایه دیگران دختر گلم بدنیا آمد شکر خدا رزق وروزیشو با خودش آورد تونستیم یه واحد خونه بالاترمون رو بخریم. ماشین رو که بخاطر یه سری بدهی فروخته بودیم شکر خدا تو دوران بارداریم خریدیم. من با وجود بچه هام ۷ساله یه کیک پز حرفه ای هستم😅 از این بابت الحمدالله خداروشکر حالا هم گوش شیطون کر در حال اقدام به چهارمی هستم😁 ان شاءالله مادر خوبی بوده باشم و یاران خوبی برای امام عصرمون امام زمان عج تربیت کنم. من برای بارداری اولم، چون هنوز تازه عروس بودم، از طرف خانواده خودم و شوهرم، خیلی بهم رسیدگی می کردن ولی من چون همیشه دوست داشتم خودم رو پای خودم باشم وکارهامو خودم انجام بدم روزهای که گاهی وقتی به سختی غذا رو آماده می کردم، اصلا زنگ نمی زدم به کسی که برام کاری رو انجام بده، به ندرت شاید ۱ یا ۲ بار گفته باشم. برای زایمانم هم تا هفت روز، مادرم یا مادرشوهرم می موندن، خیلی زحمت می کشیدن. برای بارداری دومم یه سری مشکلات برامون پیش آمد که شوهرم باید کارش رو در منطقه دیگه از شهر از صفر شروع می کرد، حتی توان کرایه کردن مغازه رو نداشت من کمی از طلاهام رو فروختم که بتونه مغازه اجاره کنه، تو همین بارداری دومم، چون علاقه زیادی به کیک پزی داشتم و اینکه دوست داشتم منم درآمدی برای خودم داشته باشم، کم کم کیک درست می کردم، اطرافیانم تشویقم می کردن برا اینکه این کار رو به عنوان درآمد انجام بدم تا کمی کمک همسرم باشم. خدا رو شکر با وجود دختر کوچولوم، بارداری نسبتا خوبی داشتم. سر پسرم دندان درد شدیدی گرفتم😤😥 که شب تا صبح از در نمی تونستم بخوابم، ۳ماه بعد از زایمانم، تونستم دندونم که دندون عقل بود رو 😥 رو کامل خارج کنم. اینم بگم چون فاصله بچه ها کم بود😅مشکلاتشون خیلی شیرین بود، دخترم هر وقت می دید دارم داداشش رو پوشک می کنم، اونم سریع می رفت عروسکشو میاورد که پوشکش کنم😂 گاهی وقتا پوشک کم میاوردم از عروسکای دخترم برمیداشتم. 👈ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075