#تجربه_من ۶۵۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
هجده سالم بود که نیازم به ازدواج با ورود به دانشگاه شدیداً رخ نمایاند😅. دختری که تا دیروز سرگرم درس و کنکورش بود حالا با ورودش به یک دنیای متفاوت تغییر کرده بود.
عموماً برای ماهایی که توی خانوادههای مذهبی و مقید متولد میشیم، داشتن رابطهی دوستی با جنس مخالف جزء خط قرمزهاست. همین نیاز به ازدواج رو ضروریتر میکنه چون با دیدن روابط عاطفی و صمیمانهی مختلط دانشجوها، تحمل مجردی و رعایت تقوا خیلی سختتر میشه.😞
با اینکه توی دانشگاه هم حسابی درگیر کلاس و درس و فعالیتهای اجتماعی بودم ولی تمام روز این حس نیاز به داشتن مخاطب خاص اذیتم میکرد.
این وسط وجود خواستگارای زیاد و رد شدن مکررشون بدون حتی پرسیدن نظر من، تحمل شرایط رو خیلی بدتر و سختتر میکرد.
درست زمانی که من به سن ازدواج رسیده بودم، هنوز چندتا خواهر مجرد داشتم که مادرم با ازدواج همهمون مخالف بود.
مادرم زن بسیار زحمتکش و سختیکشیدهای هست اما اصولا آدم ازدواجیای نبود😄. خودش هم به زور و فشار اجتماعی مجبور شده بود درس رو کنار بذاره و ازدواج کنه شاید به همین خاطر هم همیشه ازدواج رو مانع رشد و خوشی خودش و ماها میدونست و میگفت حالا فکر کردین خونهی شوهر چخبره بابا😒، هرچی دیرتر ازدواج کنین کمتر سختی میکشید و به آرزوهاتون راحتتر میرسین😕 بخاطر همین تا میتونست برای شوهر ندادن ما بهونه و توجیه میآورد.
من و خواهرام خواستگارای مذهبی و تحصیلکرده و خیلی خیلی خوبی داشتیم ولی مادرم برای رد کردن همهشون بهونه داشت.
اگه تو مقطع لیسانس واسمون خواستگار میومد بهشون میگفت دخترم داره درس میخونه تا درسش تموم نشه شوهرش نمیدم!
بعد که لیسانس میگرفتیم به خواستگارا میگفت تا خواهر بزرگترش شوهر نکنه این یکیو شوهرش نمیدم!
بعد که خواهر بزرگتر ازدواج میکرد بهشون میگفت چون دختر عقد کرده تو خونه داریم درست نیست این یکی الآن شوهر کنه، دومادا باهم مقایسه میشن و روابط دخترام باهم بد میشه!
خواهر بزرگتر میرفت سر خونهزندگیش، باز مادرم میگفت تازه جهیزیه دادیم سخته برامون الان دوباره جهیزیه بدیم.
گاهی وقتی یه خواستگار فولآپشن رو بدون داشتن هیچ دلیل موجهی رد میکرد، میگفت حتما قسمتتون نبوده وگرنه اگه خدا میخواست خب دهن منو میبست☹️😳
یا وقتی میدید یکی خیلی شرایطش عالیه و و توی گلوی یکیمون حسابی گیر کرده، حس وجدان درد رو تحریک میکرد که اگه زودتر از خواهر بزرگتر ازدواج کنی مردم واسه خواهرت حرف در میارن که چرا اون رو شوهرش ندادن و...
اگه خواستگاری پافشاری میکرد و مادرم حس میکرد قضیه داره جدی میشه انگار که احساس خطر بکنه خیلی حالش بد میشد. اونوقت بود که هرچه اون خانواده و واسطهها بیشتر اصرار میکردن، مادرم سرسختتر میشد.
اگه خواستگاری هم سماجت نمیکرد ولی اطرافیان به مادرم گله میکردن که چرا پسر به این خوبی رو ردش کردی میگفت خودشم خیلی خواهان نبود وگرنه اگه از در بیرونش میکردم باید از پنجره برمیگشت😌😳
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075