💜💕💜💕💜💕💜💕💜💕💜💕💜💕💜💕💜💕💜💕💜💕💜💕💜💕
💜💕💜💕💜💕💜💕
『زیبایی از دست رفته』
#𝙿𝚊𝚛𝚝1
#𝙹𝚎𝚕𝚍_2
#پارت_1
#جلد_2
عطیه:✨✍🏻
بعد از مراسم خواستگاری نفس راحتی کشیدم و به سمت اتاق رفتم. باید زودتر بخوابم تا فردا برای آزمایش خون بیدار بشم...
با صدای اذان صبح بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم. اسرا داشت وضو میگرفت رو به من گفت:
_به به سلام عروس خانم!!
_اسرا هنوز نه به باره نه به داره؛اصلا ببین قسمت هم میشیم.
دستانش را با حوله خشک کرد و گفت:
_اگه دو نفر همدیگر رو خیلی دوست داشته باشن به هم میرسن.
_کی کیو دوست داره؟
صدای رسول باعث شد هردو به سمتش برگردیم.
به اسرا نگاه کردم که لبخند شیطونی روی لبهاش بود...با چشم و ابرو براش خط و نشون کشیدم و برگشتم سمت رسول و با لبخند گفتم:
_تو و اسرا !!
_من و اسرا چیی؟
_داشت میگفت ما همدیگه رو دوست داشتیم به هم رسیدیم.
اسرا خنده ی صداداری کرد و گفت:
_اره رسول داشتم خودمون رو واسش مثال میزدم که دلش آروم بشه اخه خیلی نگران نتیجه ی آزمایشه!
متعجب سمتش برگشتم که چشمکی بهم تحویل داد.
از روی عصبانیت و حرص از اسرا مجبور شدم زود از پیش رسول برم تا هیچی بهم نگفته!
نماز صبحمو خوندم و اماده ی رفتن شدم.
چقدر سخته ناشتا باشی...
اسرا به سمت اتاق اومد منم رومو اونطرف کردم که انگار باهاش قهرم.
ری اکشن منو که دید از پشت بغلم کرد و گفت:
_عطی جونم قهری؟
خندم گرفته بود ولی به روی خودم نیاوردم.
_بله خیلیم قهرم!
_عه واسه چی عطی؟
_اولا عطی نه و عطیه خوبه منم بهت بگم جعبه ی اسرار؟(😂) دوما کرم داری همش جلوی رسول از محمد حرف میزنی؟
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد
𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎
بلاخره پارت جدید از جلد دوم😌
تم بنفش و صورتیم خیلی خوشگلهههه خوشمان امد😁😂
خلاصه امیدوارم خوشتون اومده باشه!
نویسنده: ارباب قلم💕✨✍🏻
@roomanzibaee