فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_48 علی سری پایین انداخت و لب زد: -شرمنده‌تون
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 -فعلا که داریم پرونده رو بررسی میکنیم. -خب نتیجه تا الان؟ -نتیجه همونه که سید گفت، باید دنباله‌ی آرزو رو بگیریم برسیم به بالادستیا! علی نگاه چپ‌چپی به امیر انداخت. حسین لب باز کرد: -آرزو یا بهتره بگم آناهید سپهری حدود هفت ساله که وارد این فرقه شده و پنج نفرو هم جذب کرده که اولین اونا همین ماهانه و آخریشونم تسنیم شکوری که البته هنوز معلوم نیست کامل جذب شده یا نه. سه نفر دیگه‌هم به نام‌های.... هستند که باید روشون کار کنیم. برگه در دستش را زیر برگه‌ای دیگر برد و ادامه داد: -این چند وقته خیلی رفت و آمدی به جلسات نداشته و بیش‌تر وقتش رو تو خوابگاه و دانشگاه گذرونده... پیش تسنیم. یه‌بار باهم به یه‌مهمونی میرن که گویا تسنیم راهی بیمارستان میشه، دلیلشم ظاهرا افت فشار و تب‌ولرز بوده. از اون موقع بوده که رفت‌وآمدش آروم‌آروم کم شده. آخرین اطلاعات از سه‌روز پیشه که دیگه پرونده رو واگذار میکنن. باید ت.م کار بزاریم، به نظرم یه‌نیروی نفوذی‌هم داشته باشیم که بتونه به اون جلسات رفت و آمد کنه کارمون زودتر پیش میره... -نیروی نفوذی داریم! بچه‌ها با تعجب نگاهش کردند. -کی؟ رو به امیر گفت: -بعدا میگم. ادامه بدید! جواد از پشت مانیتور بلند شد و نزدیک میز کار آمد: -موقعیت دقیق خونه‌هایی که رفت و آمد داشته موجوده. هویت صاحب اون خونه‌ها روهم دراوردم و گزارششونم منتقل کردم تو سیستمتون. علی سری تکان داد و پشت سیستم رفت. امیر گفت: -یه‌مورد دیگه اینکه آرزو با تسنیم تو یه‌آرایشگاه کار می‌کردند که دیگه بعداز اون مهمونی که باهم رفتند، رفت و آمد چندانی به اونجا نداشتند. ✍م.خوانساری 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ بازگشت به پارت اول👇 https://eitaa.com/forsatezendegi/4821 🦋 🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋