دوست دارد یار، چشم هرشبه مرطوب را در همین آیینه پیدا کن رخ محبوب را ایستاده پشت در! دربازکن بر روی او ای که می‌خواهی بیابی طالع مطلوب را شوره‌زاری یا که در خواب زمستانی هنوز؟ این بهار آکنده از گل کرده، حتی چوب را! سایه لطف و ولای اوست بر روی سرت قدر می‌دانی دل ای دل! این رفیق خوب را؟ شهرمان شد مأمن رجاله‌ها عفریته‌ها زخم هشداری بزن این امت مرعوب را آن عبادت‌ها فقط مَدّ «ولاالضالین» که نیست! هان ببین بر روی نیزه، مصحف زرکوب را ما شهید راه آئین برائت می‌شویم هان! نشان ده آن همه رجاله‌ی مغضوب را کعبه است و بار دیگر فتنه اصحاب فیل دور کن از شهر خود این جمع شهرآشوب را! *** گفته بودی باز می‌گردم به اصل اصل خود لای قرآنت ببین پروانه‌ای مصلوب را اردی‌بهشت1۴٠٢