#دورهاآواییاست...
#غزلواره
مسافر از سفر انتظار برمیگشت
ستاره از گذر شام تار برمیگشت
به جان خستهدلان در پگاه عشق و امید
قرار رفته ز کف، بیقرار برمیگشت
امیر قافلهی نور، آن که در این عصر
به دست او ورق روزگار برمیگشت،
پی شکستن بتهای ظلم نمرودی
چنان خلیل خدا استوار برمیگشت
امیر شبشکنان در ستیز با ظلمت
به دشت حادثه، چابکسوار برمیگشت
امید رفته ز کف، باغبان پیر و صبور
به فصل سرد خزان با بهار برمیگشت
به لالهزار شهیدان، نسیم میرقصید
شکوه رفته ازین لالهزار برمیگشت
هنوز خاطرههایش به سینهها باقیست
شبی که از سفر انتظار برمیگشت...
#سید_مهدی_حسینی_رکن_آبادی
(سرودهی بهمنماه 1368)
#دوازهم_بهمن_ماه
#امام_خمینی(ره)
#دههی_فجر
#جشن_پیروزی
#شعر_انقلاب
هدایت شده از سیدمهدی حسینی رکن آبادی
السلام علیک یا اباعبدالله
هلال، مُنکسر از داغ قامت خم تو
شفق، تصوّری از زخمهای مبهم تو
و ماه جلوهای از رأس توست بر سرِ نی
و شب، حکایتی از گیسوان درهم تو
هنوز از نفَست بوی زندگی جاری است
قسم به خون گلویت، در آخرین دم تو
به میهمان خودت اشک شوق هدیه کنی
خوشا به این کرَم تو، به خیرمقدم تو
شبی به کنج حرم، خواب رفتم و دیدم
تو باز کردهای آغوش و، من هم «اسلم» تو
به رغم مدعیانی که منع گریه کنند،
نشستهایم سر سفرهی فراهم تو
مقام گوشهنشینان خاک جز غم نیست
سلام لذت شیرین زندگی غم تو
حسین! کعبه ششگوشهی تو قبلهی ماست
زلال اشک محبان توست زمزم تو
شبانههای من از حس بوسه لبریز است
به خاک هیئت تو، ریشههای پرچم تو
بهار چیست همان رستخیز پرچمهاست
رسیدهایم به این جلوه از محرم تو
گذشتم از همه نیلهای شرک و نفاق
عصای معجزهام بود اسم اعظم تو
میان زخم تو «هل من معین» تو جوشید
تو خواستی شده لبیکِ اشک، مرهم تو
صدا صدای تو و، گوش گوش نامحرم
و نیست گوش دل من هنوز محرم تو...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
نهم بهمنماه١۴٠٣
#امام_حسین_علیه_السّلام
#غزلواره
#شعر_ولایی
@smahdihoseinir
از وحشت کویر به کارون رسیدهام
تا باغهای روشن زیتون رسیدهام
هر بار غوطهور شدهام در نگاه تو
صد بار هم به صید به مضمون رسیدهام
چشمت هنوز هم خبر از صبح میدهد
با تو به آفتاب، به اکنون رسیدهام
از برکهها گذشتم و دریاست مقصدم
من سیل گریهام که به هامون رسیدهام
یک عمر در محاصرهی سنگلاخها
از درهها گذشته، به جیحون رسیدهام
از دشتها بپرس چرا بغض کردهام
بیتاب تا جزیرهی مجنون رسیدهام
ابرم که با سر آمدم، افتم به پای تو
عرض ارادت است که وارون رسیدهام
این من به درک لذت پروانگی رسید؟
به آسمان، به نور، به بیرون رسیدهام؟
در روزگار معجز موسی نبودهام
از سامری به غربت هارون رسیدهام
از انقلاب، لقمهی چرب است سهم تو
شاعر! بگو به سکهی قارون رسیدهام
آتش گرفت دفترم و حاصلی نداشت
از نی فقط به نالهی محزون رسیدهام...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
بهمنماه١۴٠٣
#غزلواره
#عصر_ظهور
#انقلاب_اسلامی
#شعر_انقلاب
#امام_خمینی(ره)
#دههی_فجر
@smahdihoseinir
به شهید علی خوشنژاد
و دیگر همسنگران شهیدم
در عملیات غرورآفرین والفجر هشت
(٢٢بهمن١٣۶۴)
شبی در آینه زل زد، نشان ندید از خود
نشست، پارهی اندوه و غصه چید از خود
مگر نبود کسی تشنهی تفاهم او؟
که هی برای خودش گفت و هی شنید از خود
و هرچه گشت خودش را کنار دوست نیافت
کی و کجا و چرا گشت ناپدید از خود؟
به سرنوشت خودش فکر کرد شبنم شد
برای دیدن خورشید پر کشید از خود
برای اینکه به مردابها نپیوندد
شبیه رود به دریا زد و برید از خود
«شهید بود اگر او شهید زیسته بود»
به خود نهیب زد اما، نه ناامید از خود
به باغبانی کس هیچ اعتماد نداشت
خودش بهار شد و سیب شد، رسید از خود!
برای اینکه بگوید که کشته مرده کیست
«انا الحقانه» چلیپایی آفرید از خود!
شبی به آینه برگشت و غرق حیرت شد
و دید اینکه شهید است و روسپید از خود
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
بهمنماه١۴٠٣
#عملیات_والفجر_هشت
#شهادت
#دفاع_مقدس
ای در نگاهت هزاران درِ بستۀ آسمانی
کی میگشایی به رویم دری از سر ِمهربانی
تو با سرانگشت خود پرده از راز گل میگشایی
با دست خود شبنم صبح در کام گل میچکانی
تو در دل سنگها بغض هر چشمه را میشناسی
تو رودها را به آبیترین لحظهها میرسانی
وامیکنی مشت هرچه مترسک- که حجم فریب است-
میآیی و بیدها را به خاک ادب مینشانی
آغاز باران و خورشید در چشمهای تو پیداست
تو با درخت و نسیم و گل و شاپرک، همزبانی
کی طعم دیدار خورشید را میچشانی به گلها
کی گرد اندوه را از نگاه همه میتکانی؟
دنیای بی تو فریب است؛ رنگ است؛ نام است؛ ننگ است؛
ای خضر! ما را ازین ورطۀ وهم، کی میرهانی؟
برما جزیرهنشینان سیاره درد، رحمی!
امثال ما را فقط تو از این رنجها میتوانی...
چشمانتظار تو بیرون این شهر من ایستادم
قرآن و آئینه در دست شاید مرا هم بخوانی
میدانم ای دوست میآیی و مینشینی کنارِ
آنان که خوبند، در شهر در خلوت بینشانی...
مادر بزرگم همیشه دعا میکند در حق من:
«روزی الهی ببینم که سرباز صاحبزمانی»
یک روز در مسجد سهله از شوق دیدار گفتم
حس من این است امروز در مسجد جمکرانی
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
تیرماه 1396
#امام_عصر(علیهالسّلام)
#نیمهی_شعبان
#شعر_انتظار
#شعر_ولایی
#عاشقانه
#دورها_آواییاست
#غزلواره
میمیرم از خودم، بروم سمت عشقِ ذات
وقت اذان رسیده و قد قامت الصلات
دلگیرم از توالی رنج شکستها
از حس عاشقانهی بیمرز و بیثبات
گفتی حیات طیبه با مرگ ممکن است
ترس از حیات دارم و دلواپس ممات...
این روزگار، مرز بهشت و جهنم است
انگار عشق توست برایم پل صراط
منهای دیگرانی و جمع است خاطرم
آری به غیر داشتنت چیست این حیات؟
از آسمان بریدم و از ابرهای گنگ
ای چشمهجان! سراغ بگیر از دل قنات
کوزه به دوش آمدهام جستجوی تو
ای چشمهی مقدس پنهان در این دهات
حسی غریب در دل من باز میوزد
این چشمها دوباره لبالب شد از فرات
آیینه پشت کرد به من... رو زدم به او
شاید مرا نجات دهد از تصورات
آه، این دریچه آیهی تاریکی است باز
باران ببار بر روی این شیشههای مات
رزقی حلال بود در این سفرهی غزل
یک قرص نان ماه که هر بار شد بیات
دیگر به هیچ چیز دلم خوش نمیشود....
کوچ است کوچ، سهم من از شهر کائنات
فهمیدم از ترنم گنجشکهای صبح
این سایهی فرشتهی مرگ است در حیاط
در آینه نگاه کن و گریه کن مرا
شعر مرا بشوی در این شط خاطرات
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
اسفندماه ١۴٠٣
#عاشقانه
#غزلواره
هدایت شده از سیدمهدی حسینی رکن آبادی
کویر نیستم، اما دلم ترکترک است
و مرهم همهی زخمهای من نمک است
کویر نیستم، اما به جای جنگلِ سرو
مترسک است به دورم، حصار آدمک است
حصارهاست در اطراف من، ولی قلبم
هنوز معبر گل، آسمانِ شاپرک است...
کویر، غرق سراب است و رخوت مرداب
ولی میان من و چشمه، راز مشترک است
کویر نه؛ پُرم از فرصت بهارشدن
و برگبرگ تنم گرچه زخمی شتک است،
بهار میرسد از راه و سبز خواهم شد
نسیم میوزد... انگار بوی قاصدک است...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
شهریور ١٣٩۵
#عاشقانه
#بهارانه
#دورها_آواییاست
#غزلواره
به سویت آمدم از اشتباه برگشتم
به سمت نور دویدم به ماه برگشتم
سری به ظلمتیان اسیر خاک زدم
ولی به ماه به صبح و پگاه برگشتم
برای درک تماشای نور «الا الله»
به اصل اول تو، «لا اله» برگشتم
دم از تو میزنم و در کنار شیطانم
خدای من چه قَدَر افتضاح برگشتم
چه لاابالیِ از خود به تو گریختهای!
بگیر دست مرا بیپناه برگشتم
برای دیدن تو محو این و آن ماندم
صبور ماندی و از اشتباه برگشتم
نگاه کن چه غروبی نهفته در چشمم
نماند راه به جز آه، آه برگشتم!
چقدر چشم مرا زرق و برق دنیا زد
مرا ببخش اگر روسیاه برگشتم
شبیه برگ اسیر هجوم طوفانها
رسیدهام به تو، گرچه تباه برگشتم
چموش گشتم و دائم لگد به بخت زدم
ولی ببین چه قدَر سربراه برگشتم
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
٢٢اسفندماه١۴٠٣
#مناجات
#شهر_رمضان
#عاشقانه
#غزلواره
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
#امام_حسن_مجتبی_ع_مدح
حسینِ اول طوفان کربلا حسن است
فقط نه ساحل امن است، ناخدا حسن است
علیترین حسن است و حسنترین علی است
به جنگ و صلح، خداوند ارتضا حسن است
نمیشناسیاش او را؟ حسین را بشناس!
که مقتدا و امامِ حسینِ ما، حسن است
حسن، مبدّل سوءالقضا به حسن قضا
امامِ عرصهی تدبیر و اقتضا حسن است
به خاک راه نظر کرد، کیمیایش کرد
که اسم اعظم و نورانی خدا حسن است
به یک عنایت او شام تیره، صبح شده
شکوه آیهی «یهدی لمن یشا» حسن است
پیمبرانه به آیین مهربانیهاست
به چشم مردم محروم، آشنا حسن است
حسن ادامهی جاه و جلالت علوی
ادامهی غزل حُسن مصطفی حسن است
کمی تجلی او «هل اتی علی الانسان»
شکوه آیهی «نور» و «قل انّما» حسن است
بلاغت سخنش در مقام مدح پدر
نشانهای است که نهجالبلاغه با حسن است
فرشتهها همه محو جمال گریهی او
که ماه روشن شبهای ربنا حسن است
فقیر سفرهی لطف و کرامتش هستیم
سرور و راحتِ قلب یتیم ما حسن است
کسی که کعبه به دورش طواف کرده ولی
پیاده آمده تا کعبه بارها، حسن است
گره به کار دل افتادهها! امام امید،
امام رحمت و دستِ گرهگشا حسن است
اگرچه زمزمهام «یا اله» و «یارب» شد
قبول خاطر حق، ذکر ناب «یاحسن» است
گناهکار برو نزد او، ملک برگرد!
کسی که خاک رهش هست کیمیا، حسن است
به حکم اشک، جهنم بهشت خواهد شد
اگر بهانهی باران اشکها حسن است
کسی که فقر و غنا خاکسار مقدم اوست
کسی که فقر به راهش شود غنا، حسن است
حسن، ادامهی غوغای خیبر و صفین
شروع نغمهی جانبخش نینوا حسن است
به یک اشارهی او مرحب جمل افتاد
و ذکر حیدر کرار، «مرحبا حسن است»
چه کرده با دل او زهر تلخِ «آتشبس»
اسیر تهمت یاران بیوفا حسن است
مغیرهها به روی منبر رسول الله
یکی نگفت که بر خلق، رهنما حسن است
جهان، تعارف او را برای چی پس زد؟
ره نجات همانجاست، هرکجا حسن است
به سایهروشن شبهای انتظار ببین
همیشه مژدهی «والشمس» و «والضحی» حسن است
فقیر شو به کرمخانهاش پناه ببر
امید امت بیچاره، بخخدا حسن است...
✍ #سیدمهدی_حسینی_رکن_آبادی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
پرنده بود به دنبال رنگ و بوی درخت
نسیم و چشمه و باران، به جستجوی درخت
پرنده، لذت پرواز را نشانش داد
و بالبال زد و ماند روبروی درخت
رسید شاعر و آبی به صورتش زد، گفت:
چه سایهسار لطیفی است پای جوی درخت
ببین خزان چه بلایی سرِ درخت آورد
چه ناگوار و چه تلخ است خلق و خوی درخت
برای اینکه نماز غزل به جا آرد
وضو گرفت در آن جوی با وضوی درخت
درخت خواست پر از نغمهی حضور شود
نسیم چرخ زد و خواند از گلوی درخت
و ساقهها همه در گوش هم غزل خواندند
شکوفه سر زد و شد رنگِ های و هوی درخت
چه دارکوب فضولی! چکار داشت مگر؟
سرک کشید نوکش در هزار توی درخت
بهار از آمدن گل سرود و چشمه شنید
به وجد آمد و غلطید سمت و سوی درخت
همیشه توصیهی مادرانه داشت به باد:
نسیم باش، بزن شانهای به موی درخت
درخت بود و حیا بود و شرم عریانی
بهار، چادری افکند سبز، روی درخت
سلام داد به باران، نگاه کرد به ابر
چکاوک آمد و لو رفت گفتگوی درخت
چقدر خواست که یک جلوه از بهشت شود
بهار آمد و گل کرد جستجوی درخت
خوشا به رنگ تبسم دوباره روییدن
خوشا به سیب، رسیدن به آرزوی درخت
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
دهم اسفندماه١۴٠٣
#بهاریه
#غزلواره
هدایت شده از سیدمهدی حسینی رکن آبادی
به من که آینه بودم، کمی نگاه بده
به برکهی شب تنها، جمال ماه بده
شکستهام ولی از من، دلِ شکسته بخواه
شبی به آینهی مرده، سنگِ آه بده
چقدر آینهی خواب، مثل مرداب است
مرا نجات از این ظلمت تباه بده
همیشه وسوسه کردهاست در دلم شیطان:
«به شوق توبه به خود فرصت گناه بده!»
اگر «فَفرّوا الی الله» را به من گفتند
به استغاثهی من رنگ «لااله» بده
فراریام، همه درها به روی من بسته است
مرا به خویش بخوان، حال روبراه بده
برای حُر شدنم یک نگاه تو کافیاست
از اشک و آه به من مرکب و سپاه بده
به یک اشارهی تو میدوم به سمت خودت
به من سعادت برگشت از اشتباه بده
دوباره کوفهی دل، آه از تو دور افتاد
مرا به بزم نُخیله دوباره راه بده
هنوز چاه، گرفتار یوسف اشک است
تو یوسفی و به من سرنوشت چاه بده
بیا و قلب مرا وقف رازهایت کن
به چاه سینهی من نیز مدّ آه بده
به آستان نگاهت پناه آوردم
مرا به سایهی آغوش خود پناه بده
پر از غروب شدم حسّ کربلا دارم
به این غزل، تب گودال قتلگاه بده
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
دوم فروردینماه ۱۴۰۴
#مناجات
#امیر_المؤمنین
#رمضان_المبارک
چه نقشها به روی برگ، از بهار کشیدی
شبیه آینه بر چهره، نقش یار کشیدی
چقدر شعر شدی با نسیم، زمزمه کردی
برای وا شدن غنچه، انتظار کشیدی
برای اینکه نشان از جمال حسن تو باشد
هزار گل به روی چادر بهار کشیدی
کسی ندید یکی از هزار حسن تو را هم...
اگرچه هر یک از آن را هزار بار کشیدی
برای اینکه بگویی سقوط، فصل شروع است
به چشم کوه و در و دشت، آبشار کشیدی
به بوی اینکه پریشان زلف یار بمیرم
به روی شاخهی هر بید، زلف یار کشیدی
برای اینکه بگویی که داغ، شرط وصال است
چقدر لاله روی سنگ کوهسار کشیدی
- «چگونه دست بشویم از این غبار دل خود؟»
- به روی گونهی من طرح جویبار کشیدی!
شبیه این شفق رنگ و رو پریدهی مغرب
بگو برای چه قلب مرا انار کشیدی؟
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
ششماسفندماه١۴٠٣
#بهاریه
#غزلواره