هدایت شده از سیدمهدی حسینی رکن آبادی
به بارگاه امامالهدی سلام بگو
و از تبسم زخم و از التیام بگو
شروع مستی ما، خطّ جور و بغداد است
از ابتدای غزل، از خطوط جام بگو
دلم گرفتهترین است، مثل ابر شدم
بگو چرا شدهام غربت تمام؟ بگو
درِ بهشت خدا را به روی ما بستند
از آن امام، از آن فیض خاص و عام بگو
کسی نگفت چرا جای ماه در چاه است
چرا به یوسف ما مصر شد حرام؟ بگو!
جهان پر است از ابهام ظلم هارونی
تو هم جهاد کن ای شعرِ ناتمام، بگو...
بگو از آینههایی که سنگباران شد
همیشه شعر من از تلخی مدام بگو
گذاشتند از آن کوثرانه مست شویم؟
از این خماریمان، شعرِ تلخ کام بگو...
در آستان خدا، ذبح کن غرورت را
ز ننگ و نام نترس و از این مقام بگو
سلام میدهد از عرش آه میشنوی
غزل جواب سلامی بده، سلام بگو
سلام امام همه! ای امام دشمن و دوست!
ز جلوههای خودت در حصار شام بگو
ز قتل صبر بگو ای پرندهی محبوس
از آن توالیِ بیداد، یک کلام بگو
سیاهچال تو گودال قتلگاه تو شد
شهادت تو مبارک! از این قیام بگو
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
ششم بهمنماه١۴٠٣
#امام_موسی_الکاظم(علیهالسّلام)
#غزلواره
#شعر_ولایی
#بداهه_نویسی
@smahdihoseinir
هدایت شده از سیدمهدی حسینی رکن آبادی
السلام علیک یا اباعبدالله
هلال، مُنکسر از داغ قامت خم تو
شفق، تصوّری از زخمهای مبهم تو
و ماه جلوهای از رأس توست بر سرِ نی
و شب، حکایتی از گیسوان درهم تو
هنوز از نفَست بوی زندگی جاری است
قسم به خون گلویت، در آخرین دم تو
به میهمان خودت اشک شوق هدیه کنی
خوشا به این کرَم تو، به خیرمقدم تو
شبی به کنج حرم، خواب رفتم و دیدم
تو باز کردهای آغوش و، من هم «اسلم» تو
به رغم مدعیانی که منع گریه کنند،
نشستهایم سر سفرهی فراهم تو
مقام گوشهنشینان خاک جز غم نیست
سلام لذت شیرین زندگی غم تو
حسین! کعبه ششگوشهی تو قبلهی ماست
زلال اشک محبان توست زمزم تو
شبانههای من از حس بوسه لبریز است
به خاک هیئت تو، ریشههای پرچم تو
بهار چیست همان رستخیز پرچمهاست
رسیدهایم به این جلوه از محرم تو
گذشتم از همه نیلهای شرک و نفاق
عصای معجزهام بود اسم اعظم تو
میان زخم تو «هل من معین» تو جوشید
تو خواستی شده لبیکِ اشک، مرهم تو
صدا صدای تو و، گوش گوش نامحرم
و نیست گوش دل من هنوز محرم تو...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
نهم بهمنماه١۴٠٣
#امام_حسین_علیه_السّلام
#غزلواره
#شعر_ولایی
@smahdihoseinir
عطش گرفته تو را گرچه در کنار فراتی
تویی که ماء معینی، تویی که آب حیاتی
اگرچه از عطشت خواندهاند مرثیهخوانان
ولی تو تشنهی لبیک در کنار فراتی
تویی که معنی آتیتم ُالزکاتی و، امشب
برای از تو نوشتن به من بده کلماتی
همیشه اشهد انّ، که عشق سهم امام* است
به من اجازه بده جان دهم به شوق زکاتی
به جز تو کیست به سمت خدا مرا بکشاند؟
مبدّل همهی سیئات بالحسناتی
نسیم گیسوی بر نیزهها مرا به خود آورد
که مستقیم نمیشد دلم به هیچ صراطی
جنون شعر شدم، شاید از غم تو بمیرم
تو روح پر تپش شعر من در این لحظاتی
قسم به اشک عزایت که راز آب حیات است
چگونه از تو بگویم، که کشته عبراتی
سلام لذت با اشک از غم تو سرودن!
تو روح زندگی ما و راز هرچه نشاطی
شکفت بر لب من «اَحیِنا حیاتَ محمد... »
در این حیات، کنار تو نیست هیچ مماتی
تو مونس منِ تنها میان وحشت دنیا
تو همنشین دلم در تمامی سکراتی
به درک روشن «یالَیتنا» چرا نرسیدم
آهای قلب پریشان! کجای این عتباتی؟
به کربلا برو و شمر را دوباره رصد کن
آهای... ای که به دنبال رمی در جمراتی
به بوی سیب سحرهای جمعه باز دلم رفت
دریغ و درد نبردم از این حرم، نفحاتی
سلام ساقی وحدت! خمارِ باده عهدت
عجیب نیست که در خون، تجلیات صفاتی
میان نیل حوادث عصای معجزه، اشک است
تو کشتهی عبراتی و راز و رمز نجاتی
شکوه توست دل از جبرئیل بُرد در این شعر!
شکفت و گفت به هر بیت، زیر لب صلواتی
به روی نیزه نگاه تو خیره ماند به دشمن
چه استقامت کوهی! چه غیرت سکناتی
میان خاک چرا ردّ بوی خون حسین است؟
«سَلِ الخیولَ اماماً یُرَضُّ في الفلواتی**»
بگیر بر سر بالین مرا که کشتهی عشقم
«مضی الزَمانُ و قلبی یقولُ اَنَّکَ آتی***»
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
21 تیرماه 1404
#امام_حسین_علیه_السّلام
#قصیده_واره
#شعر_ولایی
پ. ن:
*عشق سهم امام است...
مضمون «سهم امام» را پیشتر در بیتی از آقای حسن بیاتانی دیدهام.
**سَلِ الخیولَ ...
از اسبها بپرس دربارهی امامی که در صحراها بر او تاختند
***مضی الزَمانُ...
زمان گذشت و قلبم میگوید تو حتماً میآیی
( مصراع از سعدی است)