eitaa logo
قاف
438 دنبال‌کننده
6 عکس
1 ویدیو
2 فایل
کانال اشعار سیدمهدی‌حسینی‌رکن‌ابادی @smahdihoseinir
مشاهده در ایتا
دانلود
(علیه‌السّلام) شب بود و حصار غم، صدای زنجیر یک دل، دل خسته، آشنای زنجیر این پیکر خسته‌ای که در تابوت است مدفون شده زیر پاره‌های زنجیر در ساحت عشق دید جای زنجیر خلقی خُفته به لای‌لای زنجیر پیچید شبی به دست و پای زنجیر خاموش کند مگر صدای زنجیر... هم صحبت او بود صدای زنجیر بر پیکر او بود ردای زنجیر با زخم شکفت در هوای زنجیر آن مرد که بود آشنای زنجیر @smahdihoseinir
بازآ که مانده‌ایم به شوق عبور تو پر کرده است فاصله‌ها را حضور تو ای آفتاب روشن شب‌های انتظار این کوچه روشن است سراپا به نور تو دیری‌است انتظار تو داریم و تا هنوز غربت نصيب ماست همه در مرور تو زخم هزار حادثه بر جان خریده‌ایم با مرهم نگاه همیشه صبور تو امشب کدام کوچه، کدامین دریچه است سرمست از طراوت عطر عبور تو؟ هان ای بهار عشق بر این کوچه‌مان ببار تا بشکفد ز عطر بهار حضور تو آئینه‌ها حضور تو را آه می‌کشند کی می‌دمد سپیده صبح ظهور تو؟ شب را عبور کرده، به نامت رسیده‌ایم... بازآ که مانده‌ایم به شوق عبور تو خرداد ١٣٧٨ @smahdihoseinir
در سینه‌ای که عطر سکوت تو می‌وزد نور خداست از ملکوت تو می‌وزد یک چشمه از زلال تماشای عاشقی‌است چشمی‌ که در حریم سکوت تو می‌وزد هر جا که عطر سرخ اجابت شکفته است باور کنیم راز قنوت تو می‌وزد ای عشق، راز سبز شکفتن به دست توست یعنی بهار در برهوت تو می‌وزد والاتر از همیشه و پایین‌تر از هنوز معراج در حریم هبوط تو می‌وزد ما کیستیم؟ پرسش بی‌پاسخ حیات تقدیر ماست در جبروت تو می‌وزد... تابستان ١٣٧٩ @smahdihoseinir
شب بود و جدا ز یکدگر خواب و علی شب بود و انیس بزم، مهتاب و علی آن کافر تیره‌روز با تیغ جفا گویی که گرفت جان محراب و علی رمضان‌المبارک١٣۶۶ خم کرد ز غصه، پشت دنیا را تیغ بر خاک نشاند عرش اعلا را تیغ جبریل زغم کوفت به هم دست دریغ آن‌دم که شکافت فرق مولا را تیغ رمضان‌المبارک١٣۶۶ ای صبح به سجده صلاتم برسان مشتاق لقایم و براتم برسان خضر رهم و تشنه میان ظلمات ای تیغ، به چشمه حیاتم برسان رمضان‌المبارک١٣٨١ منشق شده ماه از جبین در شب قدر خورشید به خون نشسته بین در شب قدر زخم است به سر گرفته جای قرآن تقدیر علی است این چنین در شب قدر رمضان‌المبارک١٣٨١ مشتاق تو ماند آسمان، چشم براه مبهوت زمین است و زمان، چشم براه این است بهشت، با ملک، حورالعین وآن: فاطمه تو، هم چنان چشم براه رمضان‌المبارک١٣٨١ @smahdihoseinir
به یاد زنده‌یاد دکتر_ قیصر_امین‌پور بی بال پریدن تو را سنجیدیم در آینه‌های ناگهانت دیدیم با صبر تو، ایمان تو، تنهایی تو دستور زبان عشق را فهمیدیم @smahdihoseinir
پیشکش به: خاک پای زائران بارگاه کریمه اهل بیت اى جوهر عقل! عشق را مفهومی هم‌چون شب قدر، قدر نامعلومی قم با تو مدینهٔ ولایت شده است تو، فاطمهٔ‌ چهارده معصومی یافاطمه اشفعی لنا فی‌الدنیا یافاطمه اشفعی لنا فی‌العقبا یافاطمه اشفعی لنا فی‌الجنه یعنی همه‌جا، هوای ما را همه‌جا... ای دختر «عصمت» و «ولی‌الحسَنات» بانوی کریمه، گنج لطف و برکات یا ایتها الفاطمةُ المعصومه تقدیم به محضرت، هزاران صلوات... @smahdihoseinir
... باران دوباره دل‌پذیر آمد سرشار آمد، سر به زیر آمد در عالم بالا خبرهایی‌است این‌گونه باران دل‌پذیر آمد تا از طراوت‌ها نشان آرد هر ابر سمت آبگیر آمد هر ابر، باران هدایت شد با رودها در این مسیر آمد تا رمز رویش را به او گوید باران به دیدار کویر آمد باران به لحن رعد و طوفان بود گرچه به نرمای حریر آمد باران وحی از آسمان بارید حکم ولایت در غدیر آمد آن حکم حق، بار امانت بود حکم خدا باری خطیر آمد بار امانت عشق مولا شد در عشق او خیر کثیر آمد پیچید بوی نام مولا و در باغ جان، عطر عبیر آمد نور هدایت در فضا پیچید یعنی سراج آمد منیر آمد دست دو مولا در طراز هم آری مراعات‌النظیر آمد الیوم اکملت لکم را خواند روح بشارت از بشیر آمد لحن «فهذایش» به ما فهماند مرجع برای این ضمیر آمد ما خوب می‌دانیم مولا کیست بر منکران اما نذیر آمد اکنون ولی‌الله اعظم اوست بعد از رسول‌الله امیر آمد بعد از پیمبر بهترین مولا در کار دین نعم‌النصیر آمد مولاعلی‌بن‌ابی‌طالب بخت جوان با رای پیر آمد یک‌باره خم شد پشت ابلیس و در ناله و بانگ و نفیر آمد تکلیف شب با روز روشن شد چون حکم فردوس و سعیر آمد هارون امت از پی پیکار با سامری‌های شریر آمد لرزه به جان روبهان افتاد دیدند جای شیر، شیر آمد آن شیر، شیر بیشه توحید شیر خداوند قدیر آمد آمد قسیم‌النار والجنه حبل‌المتین و دستگیر آمد مسکین راه او، یتیمش باش آن دستگیر هر فقیر آمد بر سفره‌اش بنشین که مصداق یا راحم الطفل‌الصغیر آمد *** سبحانک! این شعر و شأن تو؟ تا بارگاهت مستجیر آمد با ذکر یامولا اَجِرنا و یا مستعان و یا مجیر آمد ذره‌نوازیِ تو و این شعر... در چشم‌ها گرچه حقیر آمد.. تیرماه ١۴٠١ @smahdihoseinir
(علیه‌السّلام) شب بود و حصار غم، صدای زنجیر یک دل، دل خسته، هم‌نوای زنجیر این پیکر خسته‌ای که در تابوت است مدفون شده زیر پاره‌های زنجیر در ساحت عشق دید جای زنجیر خلقی خُفته به لای‌لای زنجیر پیچید شبی به دست و پای زنجیر خاموش کند مگر صدای زنجیر... هم صحبت او بود صدای زنجیر بر پیکر او بود ردای زنجیر با زخم شکفت در هوای زنجیر آن مرد که بود آشنای زنجیر @smahdihoseinir
ای در نگاهت هزاران درِ بستۀ آسمانی کی می‌گشایی به رویم دری از سر ِمهربانی تو با سرانگشت خود پرده از راز گل می‌گشایی با دست خود شبنم صبح در کام گل می‌چکانی تو در دل سنگ‌ها بغض هر چشمه را می‌شناسی تو رودها را به آبی‌ترین لحظه‌ها می‌رسانی وامی‌کنی مشت هرچه مترسک- که حجم فریب است- می‌آیی و بیدها را به خاک ادب می‌نشانی آغاز باران و خورشید در چشم‌های تو پیداست تو با درخت و نسیم و گل و شاپرک، هم‌زبانی کی طعم دیدار خورشید را می‌چشانی به گل‌ها کی گرد اندوه را از نگاه همه می‌تکانی؟ دنیای بی تو فریب است؛ رنگ است؛ نام است؛ ننگ است؛ ای خضر! ما را ازین ورطۀ وهم، کی می‌رهانی؟ برما جزیره‌نشینان سیاره درد، رحمی! امثال ما را فقط تو از این رنج‌ها می‌توانی... چشم‌انتظار تو بیرون این شهر من ایستادم قرآن و آئینه در دست شاید مرا هم بخوانی می‌دانم ای دوست می‌آیی و می‌نشینی کنارِ آنان که خوبند، در شهر در خلوت بی‌نشانی... مادر بزرگم همیشه دعا می‌کند در حق من: «روزی الهی ببینم که سرباز صاحب‌زمانی» یک روز در مسجد سهله از شوق دیدار گفتم حس من این است امروز در مسجد جمکرانی تیرماه 1396 (علیه‌السّلام)
کویر نیستم، اما دلم ترک‌ترک است و مرهم همه‌ی زخم‌های من نمک است کویر نیستم، اما به جای جنگلِ سرو مترسک است به دورم، حصار آدمک است حصارهاست در اطراف من، ولی قلبم هنوز معبر گل، آسمانِ شاپرک است... کویر، غرق سراب است و رخوت مرداب ولی میان من و چشمه، راز مشترک است کویر نه؛ پُرم از فرصت بهارشدن و برگ‌برگ تنم گرچه زخمی شتک است، بهار می‌رسد از راه و سبز خواهم شد نسیم می‌وزد... انگار بوی قاصدک است... شهریور ١٣٩۵
کسی با روح من آمیخت در طوفان دلتنگی مرا در ابر غم پیچید در کوران دلتنگی تمام آن‌چه با خود داشتم با خود از اینجا برد و اشکم روی دستم ماند بر دامان دلتنگی دلم سیر است ازاین دست شادی‌ها، شبی ای کاش به پای سفره‌ی غم می‌شدم مهمان دلتنگی دلم شد بیت‌الاحزانی، همه اشک و همه اندوه بقیعی تازه شد دل، این غریبستان دلتنگی در این حال و هوا همراه با اندوه شیرینت طراوت می‌دهد جان مرا باران دلتنگی صدایم کن، و گرنه در سکوتی گنگ می‌پوسم رهایم کن رهایم کن، ازین زندان دلتنگی در این فصل پریشانی، نگاهت را مگیر از من کنون من ماندم و یک روح سرگردان دلتنگی سلام ای غربت معصوم ای روح سترگ عشق درود ای بهترین آغاز بر پایان دلتنگی تمام شعر من اندوه شد ای عاشق صادق مگر از خاطراتت پر شده دیوان دلتنگی فروردین1372
دوست دارد یار، چشم هرشبِه مرطوب را در همین آیینه پیدا کن رخ محبوب را ایستاده پشت در! در بازکن بر روی او ای که می‌خواهی بیابی طالع مطلوب را شوره‌زاری یا که در خواب زمستانی هنوز؟ این بهار آکنده از گل کرده، حتی چوب را! او به فکر توست، تو مفتون حسّ دیگری... مرگ من بر هم بریز این چرخه‌ی معیوب را! سایه‌ی لطف و ولای اوست بر روی سرت قدر می‌دانی دل ای دل! این رفیق خوب را؟ شهرمان شد مأمن رجاله‌ها، عفریته‌ها زخم هشداری زدی این امت مرعوب را؟ آن عبادتها فقط مدّ «ولاالضالین» که نیست هان ببین بر روی نیزه، مصحف زرکوب را کعبه است و بار دیگر فتنه‌ی اصحاب فیل دور کن از شهر خود این اَنگ شهرآشوب را! تو پیمبر باش در آیین انسانیتت جذب خواهی کرد حتی قلب سنگ و چوب را گفته بودم باز می‌گردی به اصل اصل خود لای قرآنت ببین پروانه‌ای مصلوب را از زلیخاها فراری بودی و یوسف شدی سنگ شد آیینه، دیدی جلوه محبوب را... ٣١ فروردین١۴٠٢