شگفتانههای کعبه
#سعیداحمدی: هزاران سال پیش ابراهیم پیامبر خانهای برافراشت چهار گوشه و رازناک؛ مقدس و محترم. پس از هزارهها ابراهیمی دیگر با سپاهی فیلسوار از یمن به قصد ویرانی و نابودی کعبه، بر مکه تاخت. عبدالمطلب (نواده ابراهیم بزرگ) رئیس مکیان بود. شترانش به غارت رفتند. نزد ابراهیم حقیر آمد و اموالش را خواست. ابرهه بر او خندید. ریشسفید مکه چیزی گفت و با چهارپایان خود از آنجا دور شد. سخن این بود: «أَنا رب الإِبل و إِنَّ للبیت ربا»؛ من صاحب شترم و آن خانه صاحبی دارد. یورش که شروع شد، ابابیل (لشگریان خدای کعبه) از آسمان بر جنود ابرهه «سجیل» باریدند و از آن فیلها و آدمیان، انبوهی از گوشت فاسد ساختند. چنین سالی آغازی برای یک تاریخ شد: عامالفیل. سی سال پس از آن در همین مکه و میان کعبه شگفتانهی بیمانندی رخ داد؛ عجیبتر از سال فیل و هر چیز دیگر. چیزی که در جهان از آغاز تا اکنون نمونهای ندارد. عروس عبدالمطلب باردار بود. او نزدیک زایش فرزند داشت بیتالله را طواف میکرد. درد امانش را برید. با کشش و جاذبهای خارج از ارادهی خود به دیوار کعبه رسید. دست به آسمان گشود و گفت: «پروردگارا! به تو ایمان دارم و به پیامبران و کتابهای فرودآمده از سوی تو. سخن نیای خود ابراهیم خلیل را درست میدانم. او که این خانهی عتیق را ساخت. به حق سازندهی این خانه و به حق مولودی که در رحم دارم، زایش این کودک را بر من آسان فرما!». مقابل چشمان حیرتزدهی ملازمان کعبه دیوار بیتالله شکافت و فاطمه دختر اسد در قلب قبله جای گرفت و دیوار به هم آمد. دیگران خواستند در را بگشایند؛ ولی قفل با کلید خود غریبی میکرد. سه روز نگرانی، سه روز تحیر، سه روز بیم و امید گذشت. دوباره دیوار به دو سوی رفت و فاطمه همسر ابوطالب با نوزادی در آغوش پا در زیر آسمان مکه گذاشت. او «حیدر» را به دنیای ما آورده بود. علی را. البته این آخرین شگفتانهی آن خانه نیست. کعبه هنوز گوهری در چنته دارد که وقتش برسد، رو میکند. میآید آن روز که علی در قامت فرزند خود «مهدی الأمم» بر همان شکاف کعبه تکیه بزند و بگوید: «أنا بَقِیّةُ اللّه ِو حُجّتُهُ و خلیفتُهُ علَیکُم» و ما به او چنین پاسخ بدهیم: «السّلامُ علیکَ یا بَقِیّةَ اللّه ِ فی أرضِهِ».