"بداهه‌های پاییزی" بیا که گستره‌ی روح را قدم بزنیم هوای این دلِ مشروح را قدم بزنیم بیا به لحن تماشا! بیا به طرز سکوت! تمامِ این غمِ انبوه را قدم بزنیم قدم‌زدن، به فرازِ شُکوه دشوار است بیا که دستِ کم آن "کوه" را قدم بزنیم به شوق شعر و ترانه، بیا شبی تا صبح پیاده، واژه‌ی اندوه را قدم بزنیم چقدر خسته‌ی امواج روزگار شدن؟ بساز قایقَکی، نوح را قدم بزنیم بیا که باز به شُکر سلام و فاتحه‌ای مسیرِ این درِ مفتوح را قدم بزنیم جراحتی است گِران از غمی به سینه‌ی ما شفای این دل مجروح را قدم بزنیم * دلم گرفته از این کوچه‌های بسته‌ی تن بیا که گستره‌ی روح را قدم بزنیم https://eitaa.com/mmparvizan