‍ "زیارت" به سویت آمده‌ام جذبه‌ای نهان بامن چه کرده‌ای مگر ای شور ناگهان! با من؟ تویی که عطر تو در کوچه‌های نیشابور عجین شده است به تخمیر جاودان، با من به سویت آمده‌ام از هوای شاه چراغ نوای هوهوی خیل کبوتران با من به سویت آمده‌ام از مسیر جاده‌ی ابر کویرها به هوایت نفس‌زنان، با من از این طرف غم شاه شهید در جگرم از آن طرف عطش ماه جمکران با من از این طرف شعفی سبز در منازل دل از آن طرف خبر شوق دوستان با من به مشهد آمده‌ام، نبض‌نبض شاعرخیز کمیت و دعبل و حسان، دوان‌دوان با من هزار رودکی از فارس تا به طوس ردیف هزار زمزمه چون جوی مولیان با من هزار حافظ و سعدی غزلسرای دلت هزار فردوسی، شاهنامه‌خوان بامن ولی به وصف تو باید امامنامه سرود اگر که بار معانی کشد بیان با من زبان قافیه‌ها در ستایشت کوتاه قدم قدم، غم ایطاء و شایگان با من به یک قدم منم و شاعری که کهنه‌سرا است به یک قدم عطش شاعری جوان با من نشسته اینجا با شوق، پیش من اخوان خمیده آنسو با ذوق، قهرمان با من هزار نامه‌ی عین‌القضات در چشمم هزار تذکره عطار، لب‌گزان با من هزار سبحه مقامات بوسعید به لب هزار ترجمه، حلاجِ رازدان با من به پیشت آمده‌ام، رقص‌رقص گرم سماع جنید و مولوی و شمس دف‌زنان با من نه! شمس ذره‌ی نوری است پیش شمس شموس غزل‌غزل شطح از بایزید جان با من: بیا که در گذر صحن عشق باریده است بیا قدم بزن ای عقلِ تر دهان! با من ببین که سکر تماشای بارگاهش باز چه سهوها که عیان کرده در نهان با من بیا و ردشو از این معدن‌الشفا ای دل! دوصفحه، بی‌قانون، بوعلی بخوان بامن # به پیشت آمده‌ام، با لبان مضمون‌ساز کلیم و صائب و بیدل نقاره‌خوان، بامن شبیه شعر، تورا بیت بیت خواهم یافت اگر که صبر کند، لفظ ناتوان بامن # مگر ستاره‌ی مهرت طلوع کرده به دل که در مدار تو افتاده کهکشان با من؟ نه من به پای زیارت دویده‌ام تنها_ که روبه توست: زمین بامن و زمان بامن؛ به سمت مبدا تو ذهن بادها جاری به سوی مقصد تو رودها روان با من؛ درخت‌ها به تولای مشرقت پر گل بهارها به تمنات، گل‌فشان با من بهشت صحن تورا ژاله ژاله شرم پذیر_ شقیق و نرگس و شمشاد و ارغوان با من چهار فصل به اذنت هواییان ورود بهار و تابستان، شرمگین: خزان با من به رنگ گنبد زردت به شرح طاق طلات رخی است رونق انگور و زعفران با من # من از مکان تحیر رسیده‌ام اینجا به جستجوی تو جان‌های لامکان با من من از زمین محبت به سویت آمده ‌ام اگرچه در سفر توست، آسمان با من به دستگیر ملایک رسیده‌ام اینجا صدای ممتد بال فرشتگان با من من ایستاده‌ام اینک میان حیرت خلق جهانیان همه انگشت بر دهان با من من ایستاده‌ام اینجا کنار ثقل جهان ملالنامه‌ی تقدیر انس و جان بامن من ایستاده‌ام اینجا میان گوهرشاد طنین لحظه‌ی گلدسته و اذان با من به خلسه دست رساندم به نقره‌کوب ضریح خروش و غلغل انبوه زایران با من درود! ای نفست روح‌بخش سینه‌ی ما سلام! ضامن نام تو بی‌امان با من # تو شاهراه یقین منی اگر یک روز به جنگ صدتنه رو آورد گمان با من تو یار و حافظ دین و دل منی حتی اگر که دشمن خونی شود جهان با من اگر که زور غمت را نیفکنی به دلم چه می کنند به تزویر این و آن بامن ببین بدون تو و سفره‌ی ولایت تو چه کرده است غم آبرو و نان با من؟ تو واژه‌واژه به جانم خطور کن، بگذار فلان و غیر نباشند همزبان با من اگر تو دوست بداری مرا چه باک اگر به جرم عشق تو دشمن شود فلان با من؟ ولی چه جای شکایت؟ که اینک اینجایم مقابل تو و خورشید خاوران با من میان حیرت این زایران سردر خویش کسی رسیده که سر می‌دهد تکان با من، به شمسه‌خوانی او حظّ نقش فرشچیان به شوق نقّاره، نغمه‌ی بنان بامن # در ازدحام خیالات خویش تنهایم: [خیال همسرم آن یار مهربان با من ضحا نشسته به شادی و خیره سمت رواق سنا به خنده و بازی قدم‌زنان بامن] به خود می‌آیم و یک بغض...، آب می‌نوشم هزار چشمه عطش می‌زند فغان با من # زمان به ساعت آخر رسیده، باید رفت ببار اشک خوش آخرالزمان با من بخوان صداقت پندار، جاودان در جان بمان سعادت دیدار، همچنان با من درودحس شفاعت، مرا ببر با خود سلام حال زیارت، کمی بمان با من # سفر تمام شد و در کنار سفره‌ی صبح نشسته‌ام من و یک داغ بی‌نشان با من به یاد پرچم سبز تو چای می‌نوشم جوانه می‌دهد از شوق استکان با من https://eitaa.com/mmparvizan