با شما هستم که چوب و سنگ شد معبودتان
کی بسوزاند خلیلم،آتش نمرودتان
می وزد در ذهنِتان سمبادی از شرک نوین
لابلای خارهای باور محدودتان
آتشی افروختید از شاخه های خشک و تر
حتم دارم می رود درچشم خلقی دودتان
سنگدل هستید وبا آیینه همدل نیستید
رنجش آیینه داران می کند خشنودتان
با لب تشنه تمنّا می کنید آب از سراب
پوچ در پوچ است هیچستان وهم آلودتان
باد می کارید و طوفان را درو خواهید کرد
تا بپیچد های وهو دربانگ رودا رودتان
در گذار شر نشان از ردّ پای خیر نیست
پس نمی یابید در بازار خسران سودتان
این برای هرکسی از روز هم روشن تراست
نیست غیر از یاری نسناس ها مقصودتان
هرچه را باکفر ریسیدید آخر پنبه شد
کاش می رشتید با توحید تارو پودتان
۔۔۔ای سحرزادانِ دشمن با گروه شب ستا
تا درود دیگری بدرودتان،بدرودتان
#محمدعلی_ساکی