می‌گویند وقتی مادرش این اعمالی که ردیف شده‌اند را انجام داد، پسرش از زندان آزاد شد. چه فرخنده و مبارک! اما من چه؟ مادرم یا آنکه عزیزی در زندان دارم که مایل به آزادی آنم؟ یا شاید هم می‌خواهم خودِ زندانی‌ام را از بندِ نمی‌دانم چه، برهانم. اما به هر حال حمد و توحید و ثنا و بعد از آن هم اختلاطی طولانی آن هم با خدا_قربانش شوم خیلی خوش صحبت است، آن‌قدر که ده، بیست تا سوره را ردیف کرده_چیزی عجیب می‌نماید. و من! منی که نام خود را هم نمی‌دانم و این من را هم از لغت‌نامه‌ی آدم بودنم_احیانا_آورده‌ام، حالا چطور باید اول کلی از خدای خود تعریف کنم و بعد از آن، سخنانش را بشنوم؟ چیزی به ذهنم نرسید جز آنکه چیزهایی که این روزها مرا در برگرفته و حسابی با آنها حال می‌کنم را جلوی رویم بگذارم و با هر حمد و توحید و سخن گفتن بگویم: بارالها! مگر نمی‌گویند هر حمد مال توست! اگر این همه پریشانی و واژگان آواره و صفحات گم شده در کتاب‌ها و دیالوگ‌های جانگداز و البته لبخند حاج قاسم تویی، دمت گرم! خدایی شایسته است بنشینم و آنها را انجام بدهم... 🖊 @gharare_andishe