گاه مسئله را در اصالت فکر یا عمل تعریف می‌کنیم اما گویی ابتدا باید بود تا بتوان اندیشید یا عمل کرد. ما باید اول باشیم تا بیاندیشیم و عمل کنیم اما به راستی بودن چیست؟! کجاست؟ اکنون و حال «بودن» چگونه است؟ ما به بودن خود التفات نداریم؛ نمی‌توانیم ببینیم کجاییم! چگونه‌ایم! طاقت اندیشیدن به آن را نداریم و بودن خود را نمی‌یابیم. بودنی که اکنون و در این زمانه گویی با تاریخ گره خورده است. اما به راستی بودن تاریخی چیست؟ گویی بودنِ تاریخی، همان امامی است که بیش از هزار سال است که منتظر است... و به راستی ما چه می‌فهمیم هزار سال انتظار را؟ ما که همین غزه بی‌تابمان کرده و نمی‌دانیم چگونه می‌توان آن را تاب آورد اگر بخواهی چشم بر هم نگذاری و در حضور انسانی حاضر باشی و اصالتی که با وجود است را بیابی!!! چگونه می‌توان بی‌تاب امامی شد که در پس هزار سال، همین نزدیک نزدیک است؟! نزدیک‌تر از خودمان به ما، مهربان‌تر از هر پدر که بودن ما به او بسته است، همان حضور تاریخی انسان، همان بودنی که در پی‌اش روانیم... کی می‌شود که تو ما را ببینی و ما تو را.... 🖊 @gharare_andishe