🔹بسم الله الرحمن الرحیم اندیشه ای مرا با خود می‌بَرد و به انتظار می نشانَد و طالب شوقی میشوم برای «شدن»... سرفه امانم را بریده، البته نترسید، نه کرونا ست، نه شیمیایی... شاید هم هر دو است، در اوج سرفه که صدایش آزار و اذیت است برای دیگران، فکری مرا مزه مزه می کند: آیا می‌شود قصه ی غصه ی ما هم قصه ی غصه ی تو شود؟ آیا می‌شود خون من هم چون خون تو حیات شود و حیات دهد؟ آیا می‌شود نَفَس من هم چون نفس تو نوایی قدسی و نشاط بخش شود؟ آیا می‌شود وجودم قلم شود و چون قلم وجود تو برویَد و برویاند، بسوزد و بسوزاند؟ به تو و خلوتت با قلم فکر میکنم و توجه به تو و حضورت در میدان رزم با دوربین و قلم مرا می نوشد، غوطه ور می‌شوم در تو، در صدایت، در قلمت و در نگاهت، چه مستانه، قصه ی ملت امام حسین علیه السلام را به تصویر کشیدی! ندای «ن و القلم و ما یسطرون» جانم را آرام می‌کند در نسیم محبت محمدی ص و مرا به نهر نینوا می‌کشاند و میشوم همه اشک در نگاه به خون حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و به خون همه یارانش در سیر تاریخ که تو از دسته خاصی از یارانش بودی که قلم را به دوات خون خویش که متصل به خون اوست، زدی و نوشتی که قلمت شد مُبَیِن گمشده ترین حقیقت تاریخ... حیرانم در تو و اشک، غمم را به رشک می‌کشاند... بر لب جوی عمری می‌نشینم که زمستان های بهار شده دیده و بهارهایی در بهار و درختان خواب بیدار شده و چشمه های خشکیده ی روان شده و برعکس نیز هم و همچنان در لذت و حیرت است از ربی که تو را از کامران به مرتضی رسانده... و باز بر سر عمر خویش منتظرم، منتظر او امروز وقتی شد تا مرور کنم، روایت تو از فتح ملتی که به نور حسین زهرا سلام الله علیها، مولای خویش را یافته است و چشم در چشم ولی خویش، ملت نیز از می وجودی که حق بر او نوشانده، نوشیده است... شاید بگویی شاهدش کو؟ تو چه میدانی ملت هم نوشیده است یا نه؟ می‌گویم بیا به نظاره بنشین روایت «سه ورق از مقاومت» را... قصه ی ملتی که شیطان را خسته کرده تا جایی که چه شبها و چه روزها که دشمن عرصه را بر خود تنگ دیده و دیگر در نهایت قساوت با بمب شیمیایی به میدان آمده، ولی او که در اوج رؤیت و مشاهده و محبت به ولی خویش، خودی نمی‌بیند، فریاد سر می‌دهد: جنگ، جنگ تا پیروزی.. تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست... این همه حضور و شور، این حضور در اوج حملات هوایی دشمن، قصه چیست؟ چرا او باز هم با یک پا میدان را رها نکرده؟ چرا او با سه شهید دادن باز ایستاده است و محکم شعار می دهد؟ راز اینکه مادر شهیدی که زیر بمباران شیمیایی دشمن ایستاده و می‌گوید راهت ادامه دارد، چیست؟ سید الشهدای اهل قلم راز این قدرت را در استقامت ملت می‌داند، ملتی که می داند، تاریخ پادشاهان و مظلومان را می شناسد و آمده با لبیکی از عمق جان تاریخ حقیقی را بنویسد. او با نوای نینوایی خویش می گوید: «تاریخ حقیقی را ما با خون بر لوح دلمان نوشتیم.» این ملت عاشق امام حسین علیه السلام تا پای جان پای بازگرداندن نهضت انبیا ایستاده است... و مستانه هم ایستاده است و استقامت یعنی قلب عاشق، عقل، چشم و گو‌ش و.... ملت را نیز عاشق می‌کند... ببین. و منتظران از روایت فتح دیروز روایت فتح امروز را می‌جویند... می‌شود ای دوستِ منتظرِ آن یار، لختی امروز را در همین روایت ببینی، آیا می‌شود بمب شیمیایی امروز را در جنگ نرم ببینی که ریه های ما و پوست ما را نشانه رفته؟ امروز در این رزمگاه تمام باورهای ملی و وجودی ملتم و دختر و پسر نوجوان و جوان ملتم، شیمیایی شده است، عزیزان ما سرفه های خشک و جانکاهی می‌کنند، شاید دختر من تا مرض جان دادن درد می‌کشد، شاید پسر تو تا مرض جنون فریاد می‌زند و سرفه می‌کند تا آن سموم از ریه هایش خارج شود، آیا می‌شود ایستاد و چون ملت آن روز فریاد مقاومت سرداد؟ آیا میتوانی التیامی بر درد او باشی؟ آیا میتوانی شربت روانی برای درمان ریه اش باشی؟ آیا می‌شود تمام وجودت مهر باشد و مادرانه بسوزی و در این شب آخرالزمانی که رسیدی به فقر خویش، عاجزانه همه دعا شوی و اشک‌؛ و دست از سر مستی غرور و دانایی ها و برنامه ریزی های فرهنگی برداری؟ @gharare_andishe