eitaa logo
قرار اندیشه
254 دنبال‌کننده
477 عکس
203 ویدیو
3 فایل
✦؛﷽✦ 🍀چیزهای زیادی برای دیدن هست، ولی چه وقت می‌توان دید؟ قرار اندیشه، محفلی است برای دیدن‌های ساده و گفتن‌های بی‌پیرایه تا لابلای قلم‌زدن‌ها خود را بیابیم و تحقق خود را رقم زنیم... راه ارتباط: @ta_ghaf @Rrajaee
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام حضرت تو دریا نام توست که از آسمانهای وجودت به زمین افتاده است، بَه بَه از مستانگی اسماءت که زمین را برای‌مان زنده کرده است و تمثیل شان هم چونان صراطی است که قلبمان را در بر می‌گیرد و به سوی تو می‌کشد. دریا؛ آری دریا هم چون تو شبیه هیچ چیز نیست و نَمی از «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیء» دارد، عظمت بیکرانه ی او، آن‌چنانی است که شناگر او هیچ حس نمی‌کند جز او؛ چونان عشاق مبتلای تو که تمام جان‌شان مضمحل و مجذوب در توست و جز تو نمی‌بینند و جز تو نمی‌اندیشند و جز تو نمی‌نوشند و جز تو نمی‌خواهند و جز تو... اصلا مگر جز تو هست!؟ آن اسمت که به زمین افتاد، دریا خلق شد و همو که به زمان افتاد، در طول تاریخ انسان‌هایی خلق کرد که دریا سیرتند و جوش و خروش شان نوایی شد در گوش تاریخ که ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست آری! همین نام دریایی ات کوچه پس کوچه های تاریخ را زنده کرد و؛ خطر در مواجهه با موج های عظیمش رنگ باخت، چونان پرتگاههای انسانیت تاریخ و دهانه ی آتشفشان هایش که توسط دریا در برگرفته شد و دریا شد. آری این دریا صفتان تاریخ که با خون شان زمین و زمان حیات یافت و انسان معنا و عشق مصداق. دریا که باشی حیات و قیام و قعود هر دم و تولد موجها و جوشش اراده ها و عزم ها، قصه آن به آن توست. و چون حضرات معصومین علیهم السلام زیستن، تجلی تاریخی توست... دریاها هم جلوات مختلف دارند، آب شیرین و آب شور! در حیرتم که زبان هم! و در عظمت تو همین بس که هر دو را حیات می‌بخشی و از اختلاط حفظ می‌کنی! اما ای دریای شیرین من! تو را با کدام نام بخوانم؟ ابراهیم علیه‌السلام یا نوح علیه‌السلام؟ موسی علیه‌السلام یا عیسی علیه‌السلام؟ محمد مصطفی صلوات الله علیه یا علی مرتضی علیه السلام؟ آسیه سلام الله علیها یا مریم سلام الله علیها؟ خدیجه سلام الله علیها یا زهرا سلام الله علیها؟ حسن علیه السلام یا حسین علیه السلام؟ زینب سلام الله علیها یا سکینه سلام الله علیها؟ معصومه سلام الله علیها یا حکیمه سلام الله علیها؟ نجمه سلام الله علیها یا نرگس سلام الله علیها؟ و.... نام شیرین تو در این عصر مهدی فاطمه عجل الله تعالی فرجه الشریف است که گویا زمین و زمان هنوز تاب آن را ندارد و به کدام نام بخوانمش که زمین تاب آورد؟ مدرس ره یا خمینی ره؟ چمران یا آويني؟ حاج حسین یا حاج احمد؟ حاج قاسم یا حاج قاسم؟! به تأسی از او آرمان یا روح الله؟ و هنوز مائیم دریایی که.... 🔰اشاره به حکمت ١٥٩، کتاب "در راستای بنیان‌های حکمت در جهانی بین دو جهان" @gharare_andishe
از وقتی تو را شناختم، مبهوت زیبایی بیکرانه ات بودم. قصه‌هایت هم زیبا بود و هم درک نکردنی، می‌دانی چرا؟ چون دنبال ربط بودم با خودم و ایامی که در آن می‌زیستم، ربطش را نمی‌فهمیدم. حال اندکی که می‌اندیشم به خویش می‌خندم، آخر مگر تو چقدر با خویشتنِ خویش آشنایی که در دل اقیانوس بیکران قرآن در جستجوی قطره جان خویشی؟ آری تو قصه حیات منی و قصه مماتم نیز؛ تو قصه ی آن به آنِ انسانی، با هزار لایه ی ناشناخته؛ تو قصه ی عالمی و جهان که او خود ماست در وسعت ظاهری. امروز در هیاهوی دوران شیدایی مردمان شوریده ی اباعبدالله الحسین علیه السلام و بر سر خان نعمت امام راحل و شهدا این را یافتم که قصه ی ما در هزار توی زیبای بیکرانت نهان است. هزار جان عاشق سوخت تا امروز در گوشه‌ای از دهکده جهانی، عقل بشر بیدار شود به کلام روشنگرت؛ و قصه تاریخ خویش را در سنت‌های حکیمانه ات بیابد، آری سنت‌هایی که ادبهایی در مسیر شدن، خلق می‌کند، برای شکوفایی انسان در بستر زمانه‌ای که بشر خویشتن خویش را در بزرگراه‌های قدرت و در زیر چرخ‌های سلطه گم کرده است. قرآن عزیز! تو کلام مادری هستی که برای ایجاد بستری برای شدن فرزندان خویش با هر طبع و هر رنگ و هر ظرفیتی و در هر زمانه و هر شرایطی مهرورزانه و آزاد از هر زورگویی و فشاری، قصه ی او را با او می‌گویی تا نور شوی و راهی برای پیدا کردن خویش. آری تو کلام مادری هستی که احیاکننده ی زمین است، زمینی که از وجه طبعی هم مادر بشریت است و هم فرزندان آینده ی بشریت. تو برایم از تفاوت‌ها می‌گویی ولی چنان برایم می‌نمایانی که تفاوت‌ها برایم هنر آفرین می‌شود و به جای ترس، آنها را به عنوان راهی برای شناخت و شدن و زیبا شدن تابلوی هستی پیش رویم می‌آوری. آری! تو مرا که همچون کودکان سرگرم بازی ام، متوجه باطن مقدس عالم و آدم می‌کنی و من در آنی می‌بینم و در خیال خام خویش باز هم سرگرمم که راحت است و یا ترسانم که مگر شدنی است!؟ ... اما تو دست به دامان پاکترین و عاقلترین بهانه خلقت می‌شوی و او به رسم پدری، رخی می‌نمایاند و از آن شوریدگان شیدا باغستانی به صحنه می‌آورد تا شاید باورم احیا شود و عمیق‌تر بیندیشم و جدی تر شوم و عزمی کنم که برای انسان شدن از خویش گذری کنم در عین اندیشه و نیست شوم در هست او و هست شوم به اذن او... ای قرآنِ جان! تو باز بخوان... هر آن بخوان و با آن شیدایانِ حاضرِ آن یارِ غایب از نظرهای خاک آلود، دست در دست هم بخوانید و رونمایی کنید... ایمان دارم به جاری شدن شما در جان عالم و آدم؛ و امید دارم به شکوفایی انسانی که در محضر شما با وسعت عالم و آدم مواجه می‌شود تا جهانی تجلی کند در بین دو جهان، جهانی ماورای سنت و تجدد... جهانی آباد 🖊 @gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای سرو خوابیده در فضای سبز بیمارستان المعمدانی! کی باز می‌رویی و قد می‌کشی؟ همه آزادگان تاریخ منتظر رویش تو هستند... ای آنکه انتخاب کردی تا جان فدای مقاومت کنی، تا چشم بشریت را متوجه گمشده اش کنی! کی باز جان می‌گیری و زنده می‌شوی؟ همه ی انسان‌های این عصر در انتظار جان گرفتن تو هستند... ای جانی که تن بر خاک مقدس قدس شریف سپردی! مزارت کجاست؟ کدام زمین تربت پاک تو می‌شود؟ تا همه ی عاشقان و عارفان و دلسوختگان و آزادگان جهان بر سر مزارت، جان را صفا و شفا دهند... تو نگهبان و پاسدار انسانیتی! تو بر قله عظیم عشق و ایثار ایستادی تا پرچم مقاومت و استقامت را برافراشته نگه داری! سلام و تحیت بر تو... و انتظار و باز انتظار سهم من... 🖊 @gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزها می‌گذرد و شبها نیز هوا ابریست و ابرها خون بار و آسمانِ سرزمین پیامبران، بی‌تاب از رفت و شد ملائکه، البته در ایام الله‌ های زمین، ملائکه شوق در آغوش کشیدن انسان را دارند و در حیرت عظمت وجود انسان پر از شعف حضورند... این روزها آن‌ها متحیر کودکانِ آدمند که مشق عشق و ایثار می‌کنند. کودکانی که شهادت قصه ی هر دم شان است و بازی‌هایشان شهادت و آن را خیرترین خیر می‌بینند و گویا هم‌نوا با شهدای تاریخ و چون شهید حججی می‌خوانند: «هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما» کودکانی که شیرمردان و شیرزنان تاریخ خویش اند، آری شیربچه‌های غزه، چنان ایستاده‌اند و جام شهادت را مطالبه می‌کنند که شهادت جویان جبهه مقاومت، خویشتن خویش را در وجودشان می‌یابند... اشک‌های طلب، جان را می‌سوزاند و خون‌ها در جوش و خروش است برای ریخته شدن... در این عالم چه خبر است!؟ روزهایی نظر عاشقان و آزادی خواهان به مهرداد عزيز الهی ها، محمدحسین فهمیده ها و بهنام محمدی ها و بابک سرمدی ها بود و... می‌اندیشیدند که این نوجوانان نورسته چه دیدند و پای چه ایستادند؟ و در نجوای تاریخ صدای قاسم بن الحسن علیه السلام چه کرد با جان شان؟ ... امروز گویا خون‌ها، همه در هم آمیخته شده و نوای علی‌اصغرها و رقیه ها و عبدالله ها و قاسم ها، زمین و آسمان ها را بی‌تاب فرجی از جنس فرج آل الله کرده است و نسلی در حال قد کشیدن هستند تا گامی دیگر به سمت فرج و ظهور آن یار غائب از نظرها را فراهم آورند ... 🖊 @gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای احمدِ عصرِ ما! بگو باز هم بگو محکم و استوار آن قاتلِ غاصب را دعوت کن به مسلخِ عشق، آری تو خالقِ لحظه ی وصلی آن وصلِ بی هجران، آن وصلِ اصل جان‌های عاشق، به سجده ی «بیایید بیایید» تو افتادند، تو ای شیر پسر مکتب حاج قاسم، آری تو سرِّ جانِ اویی، اگر او در غربت و تنهایی با مرگ خونین خویش معاشقه می‌کند، تو باید که چنین محکم و مستانه او را بخوانی آری احمدِ جانِ ما! همه زبان و شعر شو چون همه ی شهدای تاریخ! و باز هم بخوان که "ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما" آری تو نسلی از نور در ادامه خویش داری آری تو معنای خلقتی و ترجمه ی آیه ی "اِنی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمونَ" ای احمد! ای قلبِ تپنده ی انسانیت! بخوان آن درد پیچیده در سینه ی مردم ات را که امروز همه اش غیرت و مردانگی شده، بخوان از جان‌های پاکبازِ کنده شده از دنیا و هرچه رنگِ تعلق پذیرد، بگو برای اسیران و گمگشتگان دنیا ... تو بگو تا شاید قلب‌های یخ زده و چشم‌های خیره شده به دنیا به خود آید، آخ!!!! احمد! ای نوایِ نایِ نی! آخر بشر، گم کرده ی خویش را نیز گم کرده است و درد فراقی دارد، اما کو نی ای که چون تو عاشقانه بنوازد برای او و نینوایی بودنش را به او نشان دهد... احمد جان! باز بگو که بشریت تو را سخت منتظر بود... و آن یارِمنتظَر که برق حضورش در چشمانت می‌درخشید، هر دم در انتظار تو بود... 🖊 @gharare_andishe
غزه، گویا تو امروز مصداق مقاومت تاریخ انسانیتی، آری تو بلندترین غزوه پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلمی؛ چه عجیب است به تو اندیشیدن و امشب هر چه به تو می‌اندیشم، جز حیات و شور و شعف مستانه برای بودنی ماندگار در عرصه تاریخ نمی‌یابم. چطور می‌شود بدون تو امروز انسان و انسانیت را معنا کرد؟ چطور می‌شود بدون تو امروز قرآن خواند و نفس کشید؟ چطور می‌شود به تو چشم دوخت و گذشت و روضه‌ی مقاومت نخواند؟ گویا امروز تو چنان حیرانِ روی حقی و در حرارتِ عشق او گرمی که عالم به وجود تو روشن و گرم شده است و عصر یخبندان را که با قیام خمینی کبیر و استقامت خامنه‌ای عزیز تَرَک‌ها برداشته بود و با نوای او و خون فرزندانش احساس شکستگی می‌کرد، تو مردانه شکستی و ذوب کردی، ای امیدِ چشمان منتظران تاریخ برای نجات بشریت از یخبندان و ظلمت تاریخ... گویا هر چه شعر حیات‌بخش سروده شده در وصف توست. تو فرزند مقاوم بدر و احد و حنین و احزابی. تو جوانمرد جمل و صفین و نهروانی. تو شیر میدان کربلا و شام تاریخی. مادر هستی به ایستادگی‌ات در امتحان عشق می‌بالد و گویا صدای توست که با شور مستانه خویش می‌سراید: من مست مي عشقم هشيار نخواهم شد وز خواب خوش مستي بيدار نخواهم شد امروز چنان مستم از باده دوشينه تا روز قيامت هم هشيار نخواهم شد تا هست ز نيک و بد در کيسه من نقدي در کوي جوانمردان عيار نخواهم شد آن رفت که مي رفتم در صومعه هر باري جز بر در ميخانه اين بار نخواهم شد از توبه و قرايي بي‌زار شدم، ليکن از رندي و قلاشي بيزار نخواهم شد از دوست به هر خشمي آزرده نخواهم گشت وز يار به هر زخمي افگار نخواهم شد چون يار من او باشد، بي‌يار نخواهم ماند چون غم خورم او باشد غم خوار نخواهم شد تا دلبرم او باشد، دل بر دگري ننهم تا غم خورم او باشد، غمخوار نخواهم شد چون ساخته دردم، در حلقه نيارامم چون سوخته عشقم، در نار نخواهم شد تا هست عراقي را در درگه او باري بر درگه اين و آن بسيار نخواهم شد آری تو از فریاد صلح بیدادگونه اشعری‌ها رهیده‌ای، تو امیدت از مسلمان‌نماها و سازمان‌های نمادین حقوق بشر آزاد شد، تو آزاده‌ای آزاده از همه‌ی شعارهای مضحک انسان‌نماهای تاریخ، بخوان که نوای شیرینت، قلب‌های خواب‌زده و گمگشته‌ی بی‌تاب را به سمت میخانه‌ی عالم عشق می‌کشاند. ادامه بده که نوای همه‌ی انبیاء و اولیاء و عشاق عالم در آوای شیرین و سوزناکت شنیده می‌شود. چه کسی دردهای تو را می‌فهمد؟! تو چطور ایستادی که درد عشق و حمل آن مولود پاک بی‌بدیل شدی؟ غزه، مادری‌ات مبارک؛ آری تو مادری! تو ناله‌های بیت‌الاحزان حضرت زهرایی، تو صدای حضرت زینبی که در شام بلای عالم، خطبه می‌خوانی و فرزندان اسیر در چنگال فریب گرگان گوسفندنما را مادری می‌کنی و می‌رهانی... همه فکر می‌کنند تو محتاج کمکی ولی گویا قصه برعکس است، همه نیازمند مقاومت تواَند تا دیگر بار انسان متولد شود آن هم انسانی از جنس آخرین. سال‌هاست انتظارهایمان درهم پیچیده و اما قصه‌ی مادری پر از ایمان و یقین تو ادامه دارد و راهت راهی است که از کوثر گرفته‌ای. لبیک به تو و آن مادری که حیات از او گرفته‌ای... 🖊 @gharare_andishe
قرار اندیشه
🔸پدر امت @khamenei_ir
. به بهانه پدر، زمینی شدم و در میلاد پدر آسمانی زمین، فراغ و یاد او و بهتر است بگویم این ایام مرا می‌کشاند به سوختن در دوری و بُعد پدرترین پدر عالم؛ پدری که نامش شعف و شور قلبهاست و گرمای پدری‌اش تاریخ را درنوردیده و وجود انسانیت را با تمام وجود به وجد حضور می‌آورد، او که وجودش چون نسیمی غبارهایمان را می‌شوید و می‌برد؛ او که از خاک نخلستان‌ها و باغ‌ها آباد می‌کند... و از گل انسان‌ها، مجاهدینی عاشق و فرزانه و جامع چون مالک‌ها و سلمان‌ها... عشق پدر و ولایتش آباد می‌کند جان‌ها را... برای اعصار و ادوار هم رب.العالمین از نسل و گرد وجودش عدولی می‌پرورد برای تاریخ... چه عجیب دیدیم خمینی عزیز که قدری از ولایت علی مرتضی علیه السلام را آورد چه رویانید! آری بهشتی‌ها و رجایی‌ها و حاج ابراهیم‌ها و حاج حسین‌ها و حاج مهدی‌ها... میوه.های رسیده‌ی بوستان او بودند... عجیب‌تر میوه.های بوستان سید علی است، تهرانی.مقدم‌ها، حاج احمدها، حججی‌ها و فخری زاده.ها و حاج قاسم‌ها... خدای علی بحق علی ارزقنا نظر و لطف و عنایت فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها @gharare_andishe
قرار اندیشه
💓 #استاد_طاهرزاده: 🖌حضرت زینب «سلام‌الله‌علیها» نماد توانایی‌های نهفته «زن» در بستر اسلام☘️ مدیریتی
. من و جنونِ نام تو هر دم کوچه پس کوچه‌های حیات بشر شده مزین به نام و یاد و حال تو یوم حیات تو شد، ملاک شب و روز ما آری تویی آن‌که در شام، بلاها چشید و در شعله‌ی شعف عشق حق، شعله شد و نوای همه زیباییست، در کِشید و مستانه خرابه عالم را بُرد تا خرابات عالم... آری به تو می‌اندیشم نامت جاری شد در عالم زین_اب سلام‌الله علیها زینب تویی، آری تویی که علمدار راه مادری مادرت زهرای اطهر، او که شد ام ابیها... تاریخ خواب‌زده و ترک‌خورده با گریه‌هایش خیس شد، تا که کم کَمَک آن قطرات باران اشکش، در بستر تاریخ انسانیت، راه یافت و بوستانی شد از طلوع انسان... أب اما کیست؟ که او اُمش بود، واقعا ای جان و جانان، آیا ام ابیها بودن طریقی است و سیری دارد؟ أب، بُن تاریخ رسول الله است، گوییا چشمه جوشان اسلام است که سَد غفلت داشت او را منبع آبی می‌کرد، اما دختری، عَلَم مادری برداشت و نشان داد که آی آدمها! چشمه جوشان حیات انسان عمیق است و شاه‌رگ حیاتش به نظرها و مددهای قدسی علی علیه السلام است، او خیبر شکنی ست که خود، حق و حق، خود علی است... آری هر جا پدری هست در تاریخ که بشود راهبر و قوام انسان، مادری خواهد داشت که چون مادر ما بسوزد از غم و بسوزاند ریشه تزویر و ریا و... را و کُند باغ پدر را آباد، به خون دل و باران اشک و دریای محبت آن دم... زینبم نور دو عین زهراست، او بعد مادر شده بود، ام ابیها هر دم، در ایام ولایت علی مرتضی علیه السلام بر تاریخ زینب بود پدر را مادر و چه احوال که بر او نگذشت... تا رسید بر سحر فُزْتُ بِرَبِّ الکَعبه بعد از آن، شیر زن قصه‌ی ما شد بر سبط اکبر، حسن مجتبی علیه السلام، مادر... خواهری که شد مادر و چه ها دید و شنید و ایستاد بر سر درگه امام خویش تا آخر... تا لحظه تشت و جگر و... اما، امان از ایامی که زینب کبری سلام الله علیها، او که دلداده و بی‌تاب حسین علیه السلام است از اول و هر دمی در سایه الطاف حسین‌ش آرام است، ای امان از غربت ایام بر او آری او که بر سر میخانه و خمخانه حسین علیه السلام ایستاده است، اینک اما که تزویر پرده برداشته به سوی او از روبهی به گرگی رسته، زینب سلام الله علیها اما چونان مادر و نیز پدر، می‌شود ابر و نمی‌بارد شاید، اما قطعا با فصاحت و بلاغت می‌شود طوفان و می‌کَند کاخ استکبار یزیدیان و همه را یک جا... آری او کوه لطیفی است و پناه البته او شیر میدان نبرد حق و باطل است و َشده مصداق أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ اما با چه خردی؟ با کمی دقت می‌توان دید مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ را در صلابت حیدری و مقاومت فاطمی اش... اما ای من، ای تو، ای او... اندکی!! اندکی صبر! أبِ تاریخ تو کیست؟ آیا به تأسی از شیر زن کربلا، همو و مادرش، حاضری اُم بشوی بر او؟؟ اما چه سؤالی کردم!!! گویا شد لبخندی بر لب هشیار تو ای یار من... آری آری! من و تو تا طلب و عزم و عهد مادری را نکنیم، درد مادری را نچشیم و مادر نشویم، آری ای یار! مادری راه است، راهی از جنس بودن پر عشق و البته با عقل که کِشَد شعله وجود در کلام و زبان به فصاحت و بلاغت تا کند جان‌ها بیدار... هرچه چشم گرداندم من ندیدم پدری جز او که مادرانش در عصر خمینی تا همین روز هر آن، با دل و جان آن چنان لب به سخن بگشوده و آن چنان جان شیرین به جانان داده، آن چنان مست به دنبال فنا، خویش سراسیمه دویده که اینک هر کجا بویی از انسان هست غوغای مادری برای پدرمان برپاست، کار به جایی رسید که ببین شیران بیشه‌ی غزه، شیرزنان و شیربچه‌ها و شیرمردانش... به تأسی از زینب کبری سلام‌الله علیها و لشکر کودکان و زنانش در خروش تاریخ طوفانی از جنس الاقصی کرده به پا... زینبم! ای بانو، جان فدای مادری ات،که شدی زینت مانای پدر در تاریخ... تو بیا و برگیر چون مادرت، دانه‌های جان ما را و بگذار در دریای وجود پدر اعصار جان گیریم و جان فدای یار شویم، در عالم یگانه حق یگانه باشیم. آیا مادری، پدر حقیقی به عهده ی حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت زینب سلام الله علیها بود و تمام شد و یا باید در مقام خاص باشیم یا قصه‌ی انتظار، همان قصه‌ی ام ابیهای تاریخ و تعالی بشر است و ادامه دارد؟ انگار انسانِ این تاریخ، همه هست و هیچ نیست. ادامه دارد..... 🖊 @gharare_andishe
بوی عطر می‌آید، آری بوی عطر وجود زنی از نسل ابراهیم خلیل عليه‌السلام. همو که وجودش آفتابی بود در دل جاهلیت جزیرة‌العرب. می‌دانی از که سخن می‌گویم؟ حضرت خدیجه کبری سلام‌الله‌علیها را می‌گویم، او که نماد شکوفایی ابعاد انسانی و حقیقی یک زن است... او که مدیری است مدبر در لایه‌های عمیق شکل‌گیری اسلام عزیز. می‌خواهی چه ببینی؟ او زن است و حیات، عقلانیت، اقتصاد، خرد و سیاست، عاطفه و محبت و ایثار و شهادت با او معنایی دیگر یافته است... تو دختری شریف از نسل دین حنیف حضرت ابراهیم علیه‌السلام هستی و در آن دوران که زن معنایی برای حیات حقیقی ندارد، چه طلبی داشتی، ای خدیجه الغرا؟ چه می‌شود که حق تو را در دل آن ظلمت دوران، این‌گونه محافظت کرد و چنان پروراند؟ چه خواستی و در تاریخ خویش چه درک کردی که خدا به تو چنان شوکت و وجود و عقل و منزلت بخشید و تو در اوج خرد و عشق همه را به پای دین محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم بر زمین زدی؟ چه خواستی که همسری‌ات برای او، رنگ و بوی مادرانه یافت و برای جان گرفتن رسالت عظیمش، مادری کردی؟ چطور می‌شود ساده از کنار شما گذر کرد؟ چطور می‌شود فقط ایثار و بخشش ثروت را دید و آن همه وسعت وجود را ندید؟ چطور می‌شود آن همه بصیرت را که جلوه‌اش عشق و محبت بیکران تو بود به محمد امین را دید و رد شد؟ تو دختری بودی، صاحب عقلی خاص و خرد اقتصادی بی‌نظیر با خواستگاران بسیار از تجار و بزرگان، چطور در آن جایگاه ایستادی؟ چطور به همه درخواست‌ها جواب نه دادی و از بین همه او را پذیرفتی؟ البته که شوکت و رفعت وجود آن جوان کارگزار یتیم، بصیرتی می‌خواست که تو داشتی ولی چه بر تو گذشت؟ تاریخ کجا می‌تواند بر ما روایت کند، رنج و محنت و عظمت جان تو را؟ که می‌تواند روایت کند فشارهای اطرافیان و غربت تو را در آن ایام؟ کیست که تو را بشناسد جز آن نبی‌ای که عالم و آدم را بهانه خلقت است؟ او، تو را چگونه یافت و درک کرد که آن همه بر تو مشتاق بود؟ تو ای خدیجه کبری سلام‌الله علیها! بیا و بگو، چه‌ها دیدی و چه‌ها کشیدی و چطور تنها شدی و اما ایستادی که آن ابرمرد تاریخ، بعد از تو چنان به یادت اشک‌ریزان می‌شد و در شنیدن نامت گویا هر بار، آن همه درک و خرد توحیدی ناب را باز به تماشا می‌نشست و جانش به شعف می‌آمد و نوای حمد بر جانش می‌جوشید و باران اشک می‌شد بر خدایی او که با اسلام بستری ساخت تا روی سفید تو ای بانوی عظیم شأن، تابلویی شود بر تارک تاریخ و مشعلی تابناک بر بشر جویای سیر تا بی‌نهایت! تو مادری کردی بر تاریخ! تو با تفکر و خردت، همه همراهی شدی تا بعثت جان محمد امین تحقق یابد! مگر می‌شود درک کرد که تو چه‌ها دیدی و کشیدی و ایستادی!؟ آری! الحق که تو مادری بر حضرت صدیقه طاهره سلام‌الله‌علیها، جز تو که توان مادریِ او را داشت؟ بانوی أُمِّ أَبیها پرور! تو مقدمه و سرآغازِ معنای مادری، ما قبرستان نشینان دنیا، از مادری تو بر جان‌های خویش، چه درک می‌کنیم؟ نهایتاً گذشتن از مال را، اما تو خویش را شناختی و مال صدقه‌ی تعالی جانِ پاکت بود، تو همه را دادی تا معنای مودت به ذی‌القربی جابه‌جا شود. تو از مال که هیچ، از آبرو و جان خویش هم گذشتی تا هرکس در جستجوی معنای انسان است، هرکس طالب سربازی امام زمان خویش است، با اندکی تفکر در تو و سیره‌ات راهی یابد تا ابدیت و در اوج خرد، لیک مجنون‌وار، به عشقِ امینِ هستی، بر آستانِ جانان، سر نهاده بودی و جان را فدای بنای چتر گسترده‌‌ی حکومتش کردی. گویا نوای جان‌ سوخته‌ی توست که می‌خواند: دردِ عشقی کشیده‌ام که مَپُرس زهرِ هجری چشیده‌ام که مَپُرس گشته‌ام در جهان و آخرِ کار دلبری برگزیده‌ام که مپرس آن چنان در هوایِ خاکِ دَرَش می‌رود آبِ دیده‌ام که مپرس من به گوشِ خود از دهانش دوش سخنانی شنیده‌ام که مپرس سویِ من لب چه می‌گَزی که مگوی لبِ لعلی گَزیده‌ام که مپرس بی تو در کلبهٔ گداییِ خویش رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس همچو حافظ غریب در رَهِ عشق به مَقامی رسیده‌ام که مپرس مادران و همسران شهدای عزیزِ ما و... اینک در غزه به تأسی از تو بدون نام و نشان ایستادند و بنایی ساختند که قابل نمایش نیست... آیا می‌شود در نسبت با این تاریخ، در نسبت با جنگ ترکیبی دشمن، ما نیز تو را در خویش بیابیم و با تو، بودنِ دیگری از خویش بیابیم که طبق فرموده‌ی آن یار، در جهت جمهوری اسلامی ایران، ایمان و امید و خرد و حکمت و اقتصاد را معنایی متناسب با تاریخ خویش بخشیم و سربازی در این میدان شویم؟ باز هم در انتظار خویشتن خویش می‌نشینیم... 🖌 @gharare_andishe
ای درد و غم! تو چیستی؟ ای ناله‌ و فغان‌ بر ناله‌ها و فغان‌های از سر بی‌دردی‌! ای قلب! در این لحظه و روز دارم به تو شک می‌کنم، به زنده بودنت! چطور تاب می‌آوریم این همه جنایت و توحش را!؟ ای قلب بشریت، تو زنده‌ای؟ به من راست بگو دیگر تاب دروغ و ریا ندارم، خبر که آمد، حس کردم زمین زیر پایم لرزید و خورشید پس ابرها، روی خویش را گرفت... جان سیر کرد تا کاخ یزید تا چشم نامردی که چرخید سوی دختر اباعبدالله الحسین علیه السلام، دختر به خویش می‌لرزد و به پناهگاه زمینی‌اش عمه می‌نگرد و این زینب سلام‌الله‌علیها است که می‌خروشد و این زینب سلام‌الله‌علیها است که کاخ یزید را با کلام فاطمی خویش متزلزل می‌کند، این زینب سلام‌الله‌علیها است که با خطابه سیف‌الهی خویش نگاه‌های آلوده و توحش مذبوحانه را گردن می‌زند... زینب تاریخم کجایی؟ زمین و زمان درمانده توست! ای عقیله بنی هاشم، تاریخ در انتظار توست، تو کجایی زبان علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام و زینت ماندگار مولا؟ تو کجایی که آتش بزنی همه پرده‌های غفلت و قساوت مسلمان‌‌نماهای تاریخ را؟ زینب جان، سالهاست خون‌ از کالبد انسان رفته، انسانی که تفاوت غدیر و سقیفه را جدی نگرفته بود، امروز ننگ بی‌فکری کاردی شده فرو رفته که نه جوش خورده در استخوانش و قوام انسانیت ما فقط به آل‌‌رسول‌الله و آن فرزندان ابراهیم خلیل الله که ظالم نیستند و عدول زمانه‌اند. ای شیرزن کربلا! برخیز! گویا منجی بشریت هم منتظر توست، منتظر غرش آتشین‌ات... تو کجایی آفتاب در حجاب؟ و انسان کجاست؟ من و ما کجاییم؟ کاش جان فدای یک خطابه‌ات می‌شدم و قصر پوشالی استکبار جهانی با جملاتت فرو می‌ریخت... ای منجی موعود! منتظریم، بیا، بیا و این جان‌های ناقابل را بخر و نَفَست را در نِی وجود این نیستانِ منتظر بدم... و به آتش بکش این افکار ظلمت زده و این احساسات و عقول یخ زده را آب کن و زنده کن، ای ربیع الانام، بهار است، بهار... زمین و زمان و آن مردانِ غیرتمند و آن زنانِ قدسی و آن کودکان سرزنده و... منتظر تو هستند... 🖌 @gharare_andishe
نوایی آرام و گرم در جانم می‌پیچد؛ باز خنکای فروردین است و باز بساط مهمانی او از نوع بیستِ بیستش... چند سالی‌ست از آن دم که انقلاب اسلامی جلوی چشمانم حیات‌ِ نجات‌بخشش را به رخ کِشید... نامْ آشنایت غریب، قریبِ جانم شد... سید مرتضی! تو با نوای آقا روح الله زنده شدی و در سایه وجودش جوشیدی و خروشیدی و روییدی و رویاندی! تو از آن ظلمت‌کده عجیب و غریب و فراگیر با عطر وجودش به در آمدی و چنان رشد کردی که شدی سیدالشهدای اهل قلم و قلم و ادب و هنر را در سرزمین مردمان سنت‌شکن تاریخ روح شدی... در این شلوغ بازار عصر جدید که ما شرق‌نشینان مدعی صفا و محبت هم تشنه‌ی آب گوارای چشمه‌ی مودتیم و شاکی هیاهوی عالم و در تمنای خلوتیم، آن هم خلوتی از جنس آبادانی و ساختن؛ هرگاه خلوتی با خویش می‌یابم، تو حاضری بر قلمم، گویا پدری حاضر و ناظر بر قلم دخترکش شده است که قلم تازه در دستانش لرزان شده، چشمانش در جستجوی واقعیت می‌دود و گوش‌هایش در تمنای نوای وجود تیز شده است... پدرِ جانِ قلم! تو باز امسال بر خان نعمت خویش مهمانی راه انداختی، در دل آن تیرباران و انفجارهای فکه، تو باز به ما رسم عاشقی و کربلایی شدن را چشاندی... چه خواب و خوراک!؟ رنگ و بوی مهمانی‌ات، مرا برد تا فکه یا بهتر است بگویم مکه‌ ابراهیمی‌ات که همان کربلای حسینی‌ست... رسم تو، رسم عاشق پروری‌ست... و چشم من مست بزم تو بیا اهل راهم کن...بیا و ببر به آن وادی... که اینجا تنگستان است... بیا پدر! تو باز معنا کردی لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ را بر من و ابعادش را به چشمم آوردی تو باز مرا تا موطن وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ بردی و از آن‌ها بر من چشاندی گویا تو در جانِ مردم جان‌فدای غزه نیز جان گرفته‌ای تو باز معنای مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ را برایم به مَّن يَنتَظِرُ رساندی و باز شدی دستِ یار و این ایمان نیم بندم را لرزاندی و به گمانم الآن در آن قهقهه مستانه‌ات بر من می‌خندی... گاه اشک می‌شوم و گاه بغض کار که بالا می‌گیرد، تازه خنده‌ام می‌گیرد... سیدِجان! این چه بساطی است که راه انداخته‌ای؟ تو که می‌دانی وضع ما چقدر خراب است، بیا بیا به رسم دارالشفای عالم از ما بیمارستان‌نشینان تاریخ عیادتی کن و دستی به تیمارمان ببر... هوالشافی هوالشهید هوالمحبوب 🖌 @gharare_andishe
چه غمی‌ست غم رفتن تو!؟ رفتن تو بغضی در گلو می‌آورد و در احوالی که بوی انقلاب بهار می‌دهد، مرا به فکر فرو می‌برد! ماه با صفای من! آیا من، تو را باز خواهم دید؟ اگر دیدم تو را، به من اذن ورود به ضیافت متفاوتت را می‌دهی؟ آیا می‌شود چون رفقای چندین ساله که فراق‌شان مرا می‌سوزاند و انتظار دیدارشان مرا به شور و شعف می‌کشاند... و دیگ رحمت الهی را به جوش می‌آورد و ملاقات‌ها را خاص‌الخاص می‌کند، تمنای دیدار تو نیز رمضان‌هایی دیگر از جنس حضوری ناب‌تر را بر من و ما رقم زند؟ یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ! بیا و واسطه من و این رفیق دیرین شو که رفاقت‌مان جانی تازه گیرد و... رمضان عزیز! تو رفیقی شفیقی! تو تجسم قرآنی در زمان، تو هر بار برای‌مان عطر قرآن را به صحنه می‌آوری و هر سال انسی از او را به ما می‌چشانی هرچند ما و باور انس با قرآن! گویا کمی هنوز نه است... آری تو تجلی‌گاه قرآنی تا شاید قرآن عزیز، عزیز شود در منظرمان و طلب کنیم او را... امسال هم گذشت و عجیب است گذشتن تو از ما! ما مهمانان خوان رحمت و الفت تو بودیم که چه بسا پشت به سفره کردیم و رفتیم یا بر سر سفره، خوش مهمانانی نبودیم و خوش نخوردیم و خوش ننشستیم... امید است از سر فضلت آنچه که به مهمانان خوبت دادی، بر من و ما هم تفضل کنی، ای مبارک ماه عالم! به به! بر تو آن مهمان خاص‌الخاصت و حجت بی‌مانندت و آن مهمانان خاص غزه‌ات، همان‌ها که ما را عجیب در فکر و طلب فرو برده‌اند... و مستانه انسی جدید با ایام و قرآن و ماه مبارک رمضان‌ات را به نمایش کشیدند... تو ای سفره‌دار عالم! غفلت و جفای ما را به کرم خویش ببخش و بده به جان‌های‌مان هر آنچه برای شدن نیازمندیم... طبیب تویی و شافی تو... شفیق تویی و رحیم تو... حبیب تویی و سمیع تو... رفیق تویی و بصیر تو... همه تویی و رب تو... سلام و صد سلام ای ماهِ‌ من! منتظرت بر سر ماه‌ها می‌نشینیم تا باز بر ما فرود آیی رفیق! 🖌 @gharare_andishe