بسم الله الرحمن الرحیم سلام بر مولای غریب عالم مهدی فاطمه عجل الله تعالی فرجه، سوالاتی در ذهنم به چرخش افتاده است مادام به این می اندیشم سلام چیست، مگر نه اینکه سلام نام توست که قلوب خسته ی ما را به آغوش تسکین می‌برد. آیا سلام از زبان من جاری می شود بر تو یا تو سلام گفته ای بر قلوب ما که من جواب سلام میدهم به تو. آخر گویا اینقدر در غفلت و بی خیالی نسبت به تو روزهای عمرم گذشت که ادب سلام به تو را نداشتم. اهل لطافت می‌فرمودند توبه که می کنم و آنگاه که توبه جاری می شود بر وجودم، اول از او آغاز شده و من تنها پذیرای نگاه او هستم، آیا در سلام نیز این چنین است؟ وقتی نوای سلام فرمانده وجود کودکان و نوجوانان و جوانان این نسل به آسمان وجود تو پرواز می دهد و آنها را پر از ادب، شعف حضور و اشک می کند، در حالی که ما ظاهر بینان این تاریخ گمان می کردیم نسل ما دیگر هیچ ربطی به ریشه های توحیدی شان ندارد و غفلت خویش را تعمیم می‌دادیم به همه، وجودم پر از مرور خاطره می شود، خاطره یک عکس، آری عکسی که شهر مرا، استان مرا و کشورم را و جهان را تکان داد، آری عکس محسن حججی را می‌گویم، یک عکس بود در یک وقت خاص ولی پس از او احوالی ایجاد شد و فطرت جویای حقیقت مردمم با آغوش باز آن را بر سینه فشرد و امروز قبل از او و بعدش برای همه فرق می‌کند، هرچند شاید عده ای هم یافتی نداشتند، آن روز هم عادت ها و نگاه های قالب زده ما و ترس از دست رفتن و تلاش برای در انحصار گرفتن او، کاری می کرد که بعضی با آن همه نور برخوردهایی غافلانه می کردند که جگرسوز بود، یادم می آید به مردی خدایی گفتم که خورشید وجود شهید حججی جلوی چشمانم همه جا را روشن میکند اما اشتباهات و عادات و جهل ها و حتی ترس های برای از دست نرفتن یک حقیقت غباری شده که آن را هم می بینم و قلبم را می سوزاند، ایشان فرمود اصلا چرا غبار را می‌بینی، چشم باز کن حقیقت به تجلی آمده را ببین، شیطان هم هست ولی آنکه باید ببینی جمال یار است و گره جان با او. در قصه سلام فرمانده وجودمان پر از ادب می شود و پر از امید، امید بودن و انتظار کشیدن ولی انتظاری نه خیالی بلکه در تکاپو و تلاش، چیزی که درک کردم سلام فرمانده بارقه الهی و هدیه ای به این نسل غریب و کودکان پاکی است که فطرت شان را خانواده و جامعه فراموش کرده بودند، تا بچشند مزه سلام بر مولایشان را. ما را چه شده که با پدیده ها این طور برخورد می‌کنیم، یا کور از دیدن بُعد آسمانی و باطنی اش می‌شویم یا کور از دیدن جایگاه زمینی اش و درست به تماشا نمی نشینیم، یک سرود را این اینقدر جدی می‌گیریم که یادمان می‌رود آن یک اشاره است اشاره‌ای از مولا عج به یاران کوچکش که «طفلکم سلام، من منتظرم، تو هستی با من؟ عهد می بندی با من؟» و این نسل در طول حیاتش میزان هم عهدی اش را به صحنه می آورد و امروز و فردا و پس فردا، بستر بروز عهدهای انسان است در دیروز و پریروز و پیش از آن. مظلوم ترین و شنیدنی ترین و اسرارآمیزترین صدا، صدای کودکان است کاش می‌شد به نحوه حقیقی بشنویم و به آن فکر کنیم، کاش کودکی می‌شدم و فریاد می‌زد و به تو ای بزرگتر خوبم می‌گفتم، گوش بسپار مولایم سلامم کرده من جواب می گویم و با تمام توانم جواب می‌دهم و عهد می‌بندم، بیا کمکم کن آماده شوم برای وفای عهدم... و آهای بزرگترها شما چه می‌کنید؟ وظیفه شما در این تاریخ بی فکری چیست؟ شما برای هم عهدی با او چه می کنید؟ چرا به جای اندیشیدن و تلاش کردن و محبت کردن و بودن بر سر عهد با او برای ساختن مقدمات ظهور او به جدل پرداخته اید؟ آقای فرهنگ و تفکر، خانم هنر و رسانه! ای روشنفکر طالب رشد وطن و ای حزب اللهی دلسوز جامعه، خواهش می کنم در مقابل سلام او، شما هم سلام کنید، سلام وحدت و زبانی که گشوده شده تا آغازی باشد بر ادامه راه را صرف هجمه های رسانه ای و سیاسی خود نکنید... راه هر روز جلواتی دارد به جای خود و به اندازه خود... این رخداد نه آزادی خرمشهر است و نه شهادت حججی و نه تشیع حاج قاسم و نه اربعین و همه اش هم هست، آیا جنسش در جای خودش همین جنس نیست؟ بهتر نیست در جای خودش به این پدیده نگاه کنیم و با آن مواجه شویم؟؟ آرام و منتظر، درک تفاوت نگاه ها و سلیقه ها کاری مادرانه است، آیا تفکر همین مادرانه دیدن و بودن در مناسبات نیست؟ گویا مادران تاریخ، صبر و مراقبت از هر گلی و جوانه ای را به جای خویش به ما آموختند و این دیده بانی درست که نه اغراق است و نه انکارِ یک پدیده همان دفاع از حرم است تا این چشیدن ها مقدمه عزم ما شود برای ایستادن و بودن و شدن... لختی تأمل و تفکر... ما را در مرز حیات قرار می‌دهد اَینَ مُحیی مَعالِمِ الدّینِ وَ اَهلِهِ @gharare_andishe