#داستان_آموزه_قرانی
#داستان_کودکانه
#کتاب_های_قران_یارمهربان
#نویسنده_استاد_حسین_همتی
#وبالوالدین_احسانا
به پدر ومادر خود نیکی کنید
علی وقتی از خواب بلند شد دید خانه چقدر بهم ریخته است
یادش اوند که دیشب تولدش بود ومهمانهای زیادی به خانه انها امده بودند وتا اخر شب هم مانده بودند
مامان علی هم چون معلن بود صبح خیلی زود رفتع بود مدرسع تابه بچه ها درس بده
علی رفت تلوزیون را روشن کرد تا کارتون ببیند که یکدفعه دید خانم مجری میگفت بچه ها پدرها مادرها از صبح تاشب برای ما زحمت می کشند بیایید امروز یک کاری کنیم تا مامات وبابا خوشحال بشن
علی یاد زحمتهای مامان وبابا افتاد وبا خودش گقت من چکار می تونم بکنم تا مامانم شاد وخوشحال بشود ؟
یک دفعه فکری به ذهنش رسید وشروع کرو به مرتب کردن اتاق
بعد اسباب بازب هارو سرجاش گذاشت
کاغذها واشغالهای که روی فرش ریخته بود رو جمع کرد وهمه جا را تمیز کرد
ظهر شده بود ومامان موقعی که داشت از مدرسه به خانه برمیگشت پیش خودش میگفت
وای چقدر کار دارم با این همه خستگی باید خونه رو مرتب کنم
ولی مامان وقتی در رو باز کرد و وارد خونه شد دید همه جا مرتب شده
خیلی خوشحال شد واز علی به خاطر ای کمک بزرگ تشکر کرد