تو نیستی که ببینی چقدر تنهایم به روی غُربتِ آیینه، دست می سایم... مگر که در شب و توفان کنارِ من باشی که من بدون تو تا صبح هم نمی پایم ! به من اجازه بده، ماهِ من! که برگردم که خالی، است میانِ ستارگان، جایم طلوع کن نفسی، آسمانِ آبی من که من غروبِ غم انگیز و تلخِ دریایم کلام و فلسفه هم در دلم افاقه نکرد که در جهانی ازاینگونه، چیست معنایم؟! دوباره برکه و باران، دوباره غارِ کبود سکوتِ آبی و نیلوفرینِ بودایم ... @golchine_sher