جان می خرم هر روز و وجدان می فروشم!
حالا خدا را نیز آسان میفروشم
آن ابر ولگردم که قطره قطره ام را
با قیمت گورم به گلدان می فروشم!
با اوّلین شلّاق، همرزمان خود را
در غربت سلول زندان می فروشم
خاک وطن را _ با تمام برگ و بارش_
دارم به شوق سیب لبنان می فروشم
من چشمهایم را _ به هر کس دوست دارد_
با یک جهان خواب پریشان می فروشم
قلب تو را هم مثل یک کالای ارزان
در ازدحام هر خیابان می فروشم
حالا که تقویمم گلی با خود ندارد
آن را به شب های زمستان می فروشم
خاورمیانه! سفره ام خالی است؛ خالی!
دیگر تفنگت را _ به قرآن _می فروشم!
نفرین به من، وقتی که شعر تازه ام را
در جشنواره، بابت نان می فروشم.
#محمد_علی_نیکومنش#عضوکانال@golchine_sher