هر_روز_با_شاهنامه۲۴۸۱
#ساسانیان# نوشین روان.
پادشاهی نوشین روان چهل وهشت سال بود ۳۹
گفتار اندر داستان نوش زاد باپدرش.
بخش پنجم
گر از پشت من رفت یک قطره آب
به جای دگر یافته جای خواب
چو بیدار شد دشمن آمد مرا
بترسم که رنج از من آمد مرا
اگر گاه خشم جهاندار نیست
مرا از چنین کار تیمار نیست
وزان کس که با او شدند انجمن
همه زار و خوارند بر چشم من
وزان نامه کز قیصر آمد بدوی
همی آب تیره درآمد به جوی
ازان کو همآواز و هم کیش اوست
گمانند قیصر بتن خویش اوست
کسی را که کوتاه باشد خرد
به دین نیاکان خود ننگرد
گرآن بیخرد سر بپیچد ز داد
به دشنام او لب نباید گشاد
که دشنام او ویژه دشنام ماست
کجا از پی و خون و اندام ماست
تو لشکر بیارای و بر ساز جنگ
مدارا کن اندر میان با درنگ
ور ایدون که تنگ اندر آید سخن
به جنگ اندرون هیچ تندی مکن
گرفتنش بهتر ز کشتن بود
مگرش از گنه بازگشتن بود
که آبی کزو سرو آزاد رست
سزد گر نباید بدو خاک شست
وگر خوار گیرد تن ارجمند
به پستی نهد روی سرو بلند
سرش برگراید ز بالین ناز
مدار ایچ ازو گرز و شمشیر باز
گرامی که خواری کند آرزوی
نشاید جدا کرد او را ز خوی
یکی ارجمندی بود گشته خوار
چو با شاه گیتی کند کارزار
تواز کشتن او مدار ایچ باک
چوخون سرخویش گیرد به خاک
سوی کیش قیصر گراید همی
ز دیهیم ما سر بتابدهمی
عزیزی بود زار و خوار و نژند
گزیده سیاهی ز چرخ بلند
بدین داستان زد یکی مهرنوش
پرستارِ با هوش و پشمینه پوش
که هرکو به مرگ پدر گشت شاد
ورا رامش و زندگانی مباد
تو از تیرگی روشنایی مجوی
که با آتش آب اندر آری به جوی
نه آسانیی دید بی رنج کس
روشن زمانه براین است و بس
تو با چرخ گردان مکن دوستی
کهگه مغز یابی و گه پوستی
#توضیح:
در ادامۀ نامه ای که نوشین روان برای حاکم مداین،رام برزین، نوشت چنین آمده است:
اگر پسر من که از پشت من به وجود آمده،آرامش وآسایش خودش را در جای دیگر یافته است واکنون که به سن رشد رسیده دشمن من شده است،می ترسم که این رنج از من به من رسیده باشد،یعنی خودم کاری کرده باشم که پسرم نسبت به من بدبین شده باشد.
اگر این پیش آمد از خشم خدا به من نرسیده باشد،هیچ باکی ازآن ندارم.کسانی هم که با او همراه شدند،همه شان درپیش چشم من پست وبی ارزش هستند.
آن نامه ای هم که ازطرف قیصر،خودش برای خودش نوشت وخودرا حاکم جندی شاپور نامید،بیشتر موحب آبروریزیش شد.نوش زاد چنین اندیشید که چون قیصر هم کیش او است،می تواند خویشاوند او هم باشد.
کسی که خردش کم باشد،به دین پدران خود توجه نمی کند.ای رام برزین،هر چند این پسر بی خرد من ازدادگری سرپیچی کرده است،اما نباید اورا دشنام بدهید،زیرا دشنام دادن به او ناسزا گفتن به من است چون ازخون من به وجود آمده است.
تولشکرت را بیارای وبرای جنگ آماده باش،اما مداراکن ودرجنگ پیشدستی مکن.حتی اگر او جنگ را شروع کرد،تو در جنگ تندی مکن،من دوست دارم که نوش زاد را زنده دستگیر کنی،شاید بتواند ازگناه خود توبه کند. این پسر که اکنون چون سرو آزاد رشد کرده از نژاد مااست وشایسته نیست که نابود گردد اما اگر خودش تن ارجمندش را پست وبی ارزش کند و از ناز ونعمتی که در درگاه ما می توانست نصیبش شود،روی برگرداند،آنگاه اختیار داری که با گرز وشمشیر اورا ازپای درآوری.
کسی که گرامی وبزرگ است اگر خواری وپستی را آرزو کند،این خوی بد را نمی شود از او جدا کرد.کسی که با شاه جهان بجنگد،اگر ارجمند هم باشدخوار می گردد.پس تو ازکشتن او هیچ ترسی نداشته باش،چون خودش خواسته است که خونش به خاک ریخته شود.نوش زاد کیش قیصر را پذیرفته و از دین وآیین ما روی گردان شده است.
اوعزیزی است که خوار و زار وافسرده شده و از چرخ بلند،
سیاهی را انتخاب کرده است.
این داستان را از مهر نوش که از خداپرستان باهوش و ساده زیست است،شنیده ام که گفت:هرکس به مرگ پدر خودش راضی وخشنود باشد.زندگانی وآرامش وآسایش برایش نمی ماند.تو از چیزی که ذاتش تیره است،انتظار نداشته باش که روشنی بگیری.کوشش مکن که اب وآتش را باهم دریک جوی بیاوری.
راه وروش زمانه چنین است که کسی بی رنج به آسایش نمی رسد.
با چرخ گردان(تقدیر) دوستی مکن که ازآن گاهی مغز بدست می آوری وگاهی پوست بدون مغز نصیبت می شود.یعنی گاه روزگار برمراد تو است وگاهی با تو ناساز گار است.
ادامه دارد.
دوست داران گلشهر
https://eitaa.com/golshahriha3