💠 بهشون می گفتم شغل شما ایجاب میکنه که پشت میز بشینید و زیاد سرو کاری با متهم نداشته باشید . با مردم سرو کار نداشته باشید. بهم میگفت من خیلی دوست دارم توی کارهای عملیاتی باشم . بهش گفتم خب شما هزار بار تیر از کنار گوشت رد شده .از کنار دستت رد شده . شما نمی ترسی؟ میگفت من ترسی از مرگ ندارم . برای دفاع از وطنم تا هر جون در بدن داشته باشم از وطنم از زن و بچه ام از ملتم حمایت می کنم
💠وقتی محمدحسین رحیمی که به شهادت رسید، روحیة کمال خیلی بههم ریخت. همکارش بود. با هم در یک اتاق کار میکردند. میزهایشان کنار هم بود. خیلی دوستش داشت. میگفت: «من چطور زنده باشم وقتی محمدحسین را شهید کردند؟» آرزویش شده بود شهادت. همیشه بر زبانش بود که: «من میخواهم شهید بشوم.» خواب شهید رحیمی را زیاد میدید. یک هفته قبل از شهادتش رفته بودم به خانة پدرم. وقتی برگشتم دیدم کمال گوشهای از خانه نشسته است و بلندبلند گریه میکند. نگران شدم. آشفته پرسیدم: «چی شده؟ چرا گریه می کنی؟» گفت که عکسهای شهید رحیمی را نگاه کرده و یاد خاطراتشان افتاده است. هوایی شده بود و بیتاب. آرزو میکرد زودتر به شهادت برسد. آخر هم به آرزویش رسید
#شهید کمال کشاورزی
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🌱🌷🌱🌷🌱🌷
نشردهید
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz