🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#خاطرات_جبهه
#نویسنده_حبیب_صفری
#حلاوت_ایثار
#قسمت_دوازدهم
به او گفتم شما باید اینجا بمانید چند روزی در اینجا می مانید و بعد به اردوگاه اسرا در یکی از شهرها منتقل خواهید شد. بالاخره او را پیاده کردیم و به مقر برگشتیم. روز بعد که برای مأموریت به خط رفته بودم در هنگام بازگشت تقریباً در همان محدوده ای که عراقی قبلی را اسیر کرده بودیم چند نفر حیران و سرگردان با لباس نظامی عراقی با کمی فاصله نسبت به جاده مشاهده کردم به دوستم که همیشه همراهم بود گفتم آن چند نفر مشکوک هستند . توقف کردم سراسیمه به طرف ماشین آمدند فکر میکردند خودرو مربوط به نیروهای عراقی است.
دوستم پیاده شد و اسلحه کلاش را که در دست داشت به سمت آنان گرفت ، من جلو رفتم، معلوم شد عراقی هستند. بدون هیچ مقاومتی دستگیرشان کردیم. از آنان پرسیدم اینجا چه کار میکنید مگر نمی دانید این تپه ها به تصرف نیروهای ایرانی درآمده است؟! یکی از آنان گفت : پس از حمله نیروهای ایرانی ما در حال فرار بودیم . شب تاریک بود هوا هم بارانی، از همه طرف رگبار تیر ، خمپاره و . بر سرمان می ریخت راه گم کردیم در جایی مخفی شدیم حالا بیرون آمدیم تا به نیروهای خودی برسیم که توسط شما اسیر شدیم . ( در جریان عملیاتها بعضاً نیروهای عراقی سردرگم میشدند به گونه ای که حتی سمت و جهت هم تشخیص نمی دادند . ( این پنج نفر اسیر عراقی را سوار ماشین کردیم و به کمپ اسرا رفتیم. وقتی وارد کمپ شدیم همان عراقی که روز قبل اسیر کرده بودیم ما و ماشین مان را شناخت و به سرعت به سویمان آمد و با خوشحالی سلام علیک کرد.
به او گفتم:
حالا هم از پاسدارها میترسی ؟! گفت نه. در اینجا کسی
ما را اذیت نمی کند.
پنج نفر عراقی را از ماشین پیاده کردیم و به مسئول کمپ تحویل دادیم و از آنجا خارج شدیم.
صبح روز بعد پشت خاکریز در کنار رزمندگان بودیم . دلاوران اسلام تعداد یکصد نفر عراقی را اسیر کرده بودند، آنها را به پشت خاکریز آوردند تا به کمپ اسرا انتقال داده شوند. عراقیها خیلی ترسیده بودند و مرتب می "گفتند دخیل یا خمینی . در بین آنها یک افسر عراقی بود که خیلی پررویی میکرد و میخواست با شوخی کردن با ایرانیها حالت خود را عادی نشان دهد، یکی از پاسداران که خیلی خوش هیکل بود آمد و محکم کشیدهای به صورتش زد و :گفت مزدور بعثی تا چند دقیقه قبل با ما میجنگیده و حالا هم پررویی می
کند
با این حرکت ، اسیر عراقی حسابی ترسید و دیگر هیچ حرکتی نکرد و
حرفی نزد.
#ادامه_دارد...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*