. 🔲 دستور قتل امام کاظم(ع) ابلاغ شد یحیی بن خالد از نزد هارون بیرون آمد و شخصاً با نامه‌ای به بغداد رفت. مردم از ورود ناگهانی یحیی شگفت زده شدند. شایعاتی در باره ورود ناگهانی یحیی گفته می‌شد، امّا یحیی چنین وانمود کرد که برای سروسامان دادن به وضع شهر و رسیدگی به عملکرد کارگزاران به بغداد آمده و چند روزی نیز به این امور پرداخت. آنگاه سندی بن شاهک را خواست و دستور قتل آن حضرت را به او ابلاغ کرد. سندی فرمان او را به جای آورد. امام موسی کاظم(ع) هنگام فرارسیدن وفات خویش از سندی بن شاهک خواست که غلام او را که در خانه عبّاس بن محمّد بود، بر بالین وی حاضر کند. سندی گوید: از آن حضرت خواستم به من اجازه دهد که از مال خود او را کفن کنم، امّا او نپذیرفت و در پاسخ من فرمود: «ما خاندانی هستیم که مهریه زنانمان و مخارج نخستین سفر حجّمان و کفن مردگانمان همه از مال پاک خود ماست و کفن من نیز نزد من حاضر است.» چون امام دعوت حق را لبیک گفت فقها و چهره‌های سرشناش بغداد را که هیثم بن عدّی و دیگران نیز در میان آنها بودند، بر جنازه آن حضرت حاضر کردند تا گواهی دهند که هیچ اثری از شکنجه بر آن حضرت نیست و وی به مرگ طبیعی جان سپرده است. آنان نیز به دروغ به این امر گواهی دادند. آنگاه پیکر بی‌جان امام را بر کنار جسر بغداد گذارده، ندا دادند: این موسی بن جعفر است (که به مرگ طبیعی) جان سپرده است. بدو بنگرید. مردم دسته دسته جلو می‌آمدند و در سیمای آن حضرت به دقت می‌نگریستند. در روایتی که از برخی از افراد خاندان ابوطالب نقل شده، آمده است: فریاد زدند این موسی بن جعفر است که رافضیان ادعا می‌کردند او نمی‌میرد. به جنازه او بنگرید. مردم نیز آمدند و در جنازه آن حضرت نگریستند. گفتند: امام کاظم را در قبرستان قریش به خاک سپردند و قبرش درکنار قبر مردی از نوفلیین به نام عیسی بن عبداللَّه قرار گرفت. 📚منبع مقاتل الطالبیّین، ابوالفرج اصفهانی، ص ۲۳۴ الغیبة، شیخ طوسی، ص ۲۲ علیه السلام .