ذکر مصیبت امام رضا علیه السلام از زبان مبارک حضرت علیه السلام نقلی دیگر از تقدیم شعر دعبل خزاعی شیخ صدوق به سند معتبر در کتاب علیه السلام روایت کرده که دعبل به محضر حضرت امام رضا علیه السلام در مرو مشرف شد و عرض کرد: یابن رسول الله! من قصیده‌اى براى شما گفته‌ام و قسم خورده‌ام که قبل از شما براى کسى نخوانم آن را. فرمود: بیار آن را پس خواند قصیده مدارس آیات را تا رسید به این شعر: "اَرى فَیئَهُمْ فى غَیرِهِمْ مُتَقَسِّما  وَ اَیدِیهُمْ مِن فَیئِهِمْ صَفَراتٍ" حضرت گریست و فرمود: راست گفتى اى خزاعى! پس چون رسید به این شعر: "اِذا وُتِرُوا مَدُّوا اِلى واتِریهِمُ  اَکفّا عَنِ اْلاَوْتار مُنْقَبَضاتٍ" حضرت تقلیب کف کرد و فرمود: بلى، واللّه منقبضات، و چون رسید به این شعر: "لَقَدْ خِفْتُ فِى الدُّنْیا وَ اَیامَ سَعْیها  وَ اِنّى لاَرْجُو اْلاَمْنَ بَعْدَ وَفائى" حضرت فرمود: ایمن گرداند خداوند تو را روز فزع اکبر، و چون رسید به این شعر: "وَ قَبْرٌ بِبَغْدادَ لِنَفْسٍ زَکیةٍ  تَضَمَّنَهَا الرَّحْمنُ فِى الْغُرُفاتِ" حضرت امام رضا علیه السلام فرمودند: آیا به این قسمت از قصیده تو دو بیتى که قصیده تو را کامل خواهد کرد اضافه نکنم؟ عرض کرد: ملحق فرما یابن رسول اللّه، حضرت رضا علیه السلام فرمودند: "وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ یالَها مِنْ مُصیبَة ٍ اَلَحَّتْ عَلَى اْلاَحْشآءِ بِالزَّفَراتِ" "اِلَى الْحَشْرِ حَتّى یبْعَثَ اللّهُ قائِما  یُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَالْکرُباتِ" دعبل گفت: یابن رسول اللّه! این قبرى که فرمودید در طوس است قبر کیست؟! مولا فرمود: قبر من است! و شب ها و روزهای زیادی نمیگذرد تا آن که طوس محل آمد و رفت شیعه زوار من می شود، آگاه باش هر که زیارت کند مرا در غربت من به طوس، روز قیامت با من و در درجه من ، آمرزیده باشد. پس چون دعبل از خواندن قصیده فارغ شد، حضرت فرمود: به او که جایى مرو و برخاست و داخل خانه شد و بعد از ساعتى خادمی ‌‌بیرون آمد و صد دینار رضویه (دینارهایی که به نام مبارک حضرت ضرب شده بود) آورد براى دعبل و گفت: مولایم فرموده که این را در نفقه خود قرار بده، دعبل گفت: به خدا قسم که من براى این نیامده‌ام و من این قصیده را براى طمع چیزى نگفته‌ام و آن صره پول را رد کرد و جامه‌اى از جامه‌هاى حضرت خواست که به آن تبرک جوید و تشرف پیدا کند، پس حضرت جبه خزى با صُرّه براى او فرستاد و به خادم فرمود: به او بگو که بگیر این صره را که محتاج خواهى شد به آن و برنگردان آن را پس دعبل صره و جبه را گرفت و با قافله از مرو بیرون آمد. چون رسید به میان قوهان (شهری بین هرات و نیشابور) دزدان بر آنها حمله کردند و اهل قافله را گرفتند و دستهای آن‌ها را بستند پس دزدان اموال قافله را گرفتند و مابین خودشان قسمت کردند. یکى از دزدان این شعر را از قصیده دعبل به مناسبت در این مقام خواند: "اَرى فَیئَهُمْ فى غَیرِهِمْ مُتَقَسِّما  وَ اَیدِیهُمْ مِنْ فَیئِهِمْ صَفَراتٍ" دعبل شنید گفت: این شعر از کیست؟ گفت: از مردى از خزاعه که نام او دعبل است، دعبل گفت: منم دعبل که قصیده‌اش را گفته‌ام. پس آن مرد رفت نزد رئیسشان و او بالاى تلى نماز می‌‌خواند و شیعه بود پس او را خبر داد به قصه دعبل. رئیس دزدان آمد نزد دعبل و گفت: دعبل تویى؟ گفت: بلى، گفت: بخوان قصیده را، دعبل خواند قصیده را، پس امر کرد که دست او را و دست های اهل قافله را باز کردند و اموال ایشان به ایشان رد کردند به جهت کرامت دعبل . قسمت۴ @habibaaneh