حسین من با اینکه گفتم از عشق ، از عشق بی نصیبم از آشنام گفتم ، اما خودم غریبم عشق حسین من را تنها نمیگذارد در بین نخلها هم سرمست عطر سیبم آمد من الحسینت ، سوی حبیب اما خط الی‌الحسینم ، راهی نشد حبیبم یک موسفید آمد ، از تو حنا بگیرد دیدم محاسنم را ،کز خون خود خضیبم در نامه ام نوشتم ، برگرد ای مسیحا من که شدم سفیرت ، در کوفه بر صلیبم تو مصطفای طفّی ، من هم اویس کوفه دندان من فدای ، دندانت ای حبیبم اسب فقیر کوفه ، نعل جدید کوبید حیرت زده میان ، این قوم نانجیبم پیراهن تو یوسف ، درمان چشم من بود صد تکه میشود حیف ، پیراهن طبیبم  وحید عظیم پور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹